نقد استراتژیک فلسفه و منطق

ابوالفضل امامی/ خداوند توفیق طراحی یک نظام جامع به اسم «ابردانش» داده است؛ در این نظام، یکی از مسائلی که نقد می شود، طاغوت فکر محور به جای نظام عقل محور است. نقد حقیر به آنچه علوم عقلی خوانده می شود، نقدی کاملا منحصر به فرد است و اساسا تمام دستگاه های فکری و عرفانی موجود را اعم از فلسفی و کلامی و مکتب تفکیک و ... را غیر استراتژیک و حتی ضد استراتژیک می شمرد. حدود دو سال است که مقالات مرتبط با طراحی «ابردانش» را در وبلاگ منتشر کرده ام؛ و تنها رسانه مطرحی که شجاعت نشر آن را داشته است، رجانیوز بوده است.

1.انسان شناسی استراتژیک و تبیین آن: برای درک مدیریت استراتژیک، نخست باید درک استراتژیکی از انسان داشت؛ از آنجا که بر آنیم تا از در وارد مباحث دقیق شویم نه دیوار، به امیرالمومنین (ع) پناه می بریم؛ ایشان (ع) در تبیین انسان شناسی استراتژیک فرموده اند: العقول أئمة الافکار، و الافکار أئمة القلوب، و القلوب أئمة الحواس و الحواس أئمة الاعضاء" عقل، پیشوای ذهن است و ذهن پیشوای قلب و قلب پیشوای حواس و حواس، پیشوای اعضا. بحارالانوار، ج۱، ص۹۶. می توان انسان را به ماشینی تشبیه کرد؛ بدن انسان، همان بدنه ماشین است، قلب انسان، همان موتور ماشین و عامل تولید نیرو است، فکر انسان، همان چراغ ماشین و عامل نشان دادن راه است، عقل انسان هم، همان راننده ماشین است که می تواند تمام امکانات ماشین را در مسیر صحیح مدیریت کند.

1_1. تفاوت عقل و فکر: فکر، فعالیت ذهنی در یک چیز است، هر کس که ذهن قوی تری داشته باشد، زمینه مساعدی برای داشتن فکر قویتر نه درست تر، هم دارد. چون فکر وقتی درست است که در زمان بایسته، در موضوع بایسته، تا اندازه بایسته، با انگیزه بایسته و در گفتمان بایسته، نقش آفرینی کند؛ اقتدا به امامت عقل، عامل تضمین تمام این بایستگی ها است. بنابراین، عقل چیزی است که فکر، قلب و رفتار را به سوی بهترین و ماندگارترین، مدیریت می کند.

2. انسان شناسی ارسطویی، بنیاد طاغوتِ فکرمحور: انسان شناسی صحیح، همان است که امام علی علیه السلام فرموده اند؛ یعنی الانسان موجود عاقل؛ وانگهی، عقل امام فکر است و فکر امام قلب و قلب امام ... بدن. اما پیروان ارسطو می گویند: الانسان حیوان ناطق (متفکر)، وقتی اساس هویت انسان را بر تفکر گذاشتم نه تعقل، آنگاه هر کس ذهن قوی تری دارد، دانش آموزتر، دانشجوتر و طلبه تر و نخبه تر است. و آن دانشی برتر است که فکر را ارضاء کند نه اینکه مقتضای عقل باشد.

3. روش ضد استراتژیک ارتباطات ارسطویی

3_1. تعلیم، عنصری تعیین کننده در ارتباطات فکرمحور: وقتی هویت اصلی انسان، ذهن و تفکر شد، بهترین ارتباط هم ارتباط فکری تلقی می شود نه ارتباط عقلی، و بهترین چیز هم دانش است نه والایش و عبودیت؛ در واقع تربیت و تقوا، یک عنصر غیرتعیین کننده در ارتباطات می شود. بنابراین، گزاره ها، نقش حیاتی و استراتژیک را در ارتباطات بین دو موجود بر عهده می گیرند و لذا بر روی آنها بسیار سرمایه گذاری می شود؛ بنابراین گزاره ها باید به گونه ای تنظیم شوند که مخاطب را به پذیرش آن «وادار» کند.

3_2. «واداری» عنصری تعیین کننده در تعلیم فکرمحور: منطق ارسطویی، برای تدقیق استدلال در «ارتباطات فکرمحور» تولید می شود و بر صدر علوم می نشیند. در فرایند تعلیم و تربیت ذهن محور، ما با یک رایانه رو به رو هستیم که بر اساس منطقی که به آن داده شده است، گزاره ها را رد یا قبول می کند. بنابراین، دو مشکل اساسی می تواند وجود داشته باشد؛ الف. رایانه فاقد درک مناسب از منطق فهم گزاره ها باشد، یا اینکه گزاره ها، فاقد معیارهای منطقی تفاهم باشند. گفتیم که در انسان شناسی فکرمرکز، عنصر حیاتی هویت یک انسان، ذهن و فکر است. بنابراین برای رفع مشکلات جامعه، از منظر تئوریسن های انسان شناسی فکرمحور، باید همان دو عیب گفته شده را برطرف کرد؛ الف. منطق ارسطویی را بر روی ذهن ( که این ذهن، عامل تعیین کننده در حیوان متفکر است) آدم̊ رایانه ها، نصب کرد. ب. گزاره های گفتگو را به شکلی الزام اور درآورد به حدی که نفی آن گزاره ها، منجر به پذیرش تناقض شود. در این حال، آدم̊ رایانه ها اگر آن را نپذیرند، دیوانه به حساب می آیند. این همان چیزی است که نقض آشکار و تحریف حقیقتِ آیات زیادی از قرآن حکیم است: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ» کهف، 29.

3_3. قرآن و نکوهش اصل «واداری»: در ارتباطات فکر محور، مطلوب ترین حالت آن است که گزاره های انتخاب شده برای انتقال پیام، از نظر صوری، در قالب شکل اول ارسطویی باشد و از نظر ماده استدلال، هر یک از مقدمات استدلال به گونه ای باشد که که اگر کسی بخواهد آن را نپذیرد و رد کند، ناگزیر به پذیرش اجتماع نقیضین شود. به عبارت دیگر، گزاره ها به قدری ریاضی ورانه تولید و تنظیم شوند که رد آن شبیه رد کردن یک عملیات ریاضی، ناممکن یا رسواگر کسی باشد که آن را رد می کند.

3_4. تفاوت گزاره های دینی و گزاره های غیر دینی: دنیا، مصداق رحمانیت (رحمت عام) خداوند بوده، ارزانی همگان است، اما آخرت، مصداق «رحیمیت»؛ یعنی رحمت خاص خداوند است. بنابراین در دنیا کسی را نمی یابیم که خود را از رحمت عام الهی (رحمانیت) محروم کند و بگوید (5=2+2)؛ یعنی ویژگی ذاتی گزاره های در پی دارنده رحمانیت الهی (گزاره های دنیایی و غیردینی) چنان است که انسان را به پذیرش وادار می کند و اگر کسی نپذیرد، جامعه دیگر او را به عنوان یک انسان سالم نمی پذیرد. با این حال گزارهایی مثل «خداوند ربّ است» که گزاره پایه جلب رحمت خاص الهی (رحمانیت) است و دینداری و سعادت ابدی را در پی داشته، حیاتی ترین گزاره در زندگی انسان است، هرگز شبیه گزاره (4=2+2) نیست؛ و ضریب بداهت یا قدرت وادارکنندگی آن به پذیرش، به شدت کمتر است. تا جایی که برخی از مردم و متفکرین، آشکارا آن را رد می کنند؛ و جامعه هم آنان را دیوانه به حساب نمی آورد. «وادارکنندگی» ریاضیورانه یک گزاره دینی، در دستگاه تعلیم و تربیت استراتژیک، امری مذموم است؛ زیرا به دلیل سنت «ابتلاء و آزمایش»، انسان است که باید بتواند حق را بپذیرد یا نپذیرد؛ یعنی اگر حق را می پذیرد، به دلیل لیاقتش باشد نه وادارکنندگی، رسواگری و الزام آوری گزاره دینی؛ «قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتاني‏ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» هود، 28. پس گزاره پایه و اصلی اعتقادات که همان پذیرش «خداوند» است، عرفاً گریزپذیر است و مانند (4=2+2) الزام آور نیست.

به بیان دیگر، گزار های غیردینی و جلب کننده رحمانیت الهی، جهتدار نیستند؛ یعنی مستقیماً با نفسانیت انسان درگیر نمی شود؛ اما گزاره های دینی که عامل جلب رحمت خاص خداوند هستند، جهتدار می باشند. در این حال، اگر گزاره های دینی، همانند گزاره های دنیایی (4+2+2) الزام آور باشند، رد کردن این گزاره ها، به منزله دیوانگی است. یعنی اگر گزاره های دینی، انکارناپذیر باشند، جامعه به دو بخش دیوانه و دین پذیر، تقسیم می شود؛ گروهی، با اجبار اجتماعی دینداری می کنند و البته، بسیاری از دین پذیران هم منافق خواهند بود؛ زیرا اگر در ظاهر، گزاره های دینی را نپذیرند، دیوانه محسوب می شوند.

3_4_1. لازمه سنت امتحان الهی، گریزپذیری گزاره های دینی است: این گریزپذیری گزاره های دینی، به اقتضای اصل امتحان و از لوازم اراده مندی بشر است. اما ذات گزاره های دنیایی در «صدق و کذب» بودنشان، قطعیت آورند؛ و این قطعیت و گریزناپذیر، با اراده انسان پذیرش «حق و باطل»، تنافی ندارد؛ زیرا آنچه سبب به دست آوردن رحمت خاص الهی می شود، «صدق و کذب» گزاره ها، به ویژه در حوزه علوم غیردینی نیست، بلکه «حق و باطل» است! حق و باطل هم، از مفاهیم ارزشی، توجیه بردار و گریزپذیر هستند؛ مثل اینکه معاویه عمار را بکشد و بگوید که قاتل او علی (ع)است؛ زیرا علی او را به جنگ با من آورده است.

خداوند تاکید دارد که انسان دارای اراده باید بتواند گزاره های دینی را رد کند، وگرنه اجبار یا اضطرار به پذیرش آنها، با اختیار و سنت حکیمانه ابتلاء و کمال اختیاری، سازگاری ندارد؛ بر این اساس، هیچ گزاره ای حتی اضطراری ترین گزاره های دینی هم، ریاضیورانه و گریزناپذیر نیستند؛ و پذیرش آنها تنها از سوی کسانی است که تقوای فطری داشته باشند؛ یعنی به دستورات فطرت خود گوش داده باشند: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين». بنابراین، کسانی که نمی خواهند آن را بپذیرند، بدون اینکه مضحکه مردم شوند، می توانند آن را رد کنند.

3_4_2. گریزپذیری گزاره های دینی، عامل تنظیم گستره نفاق: یکی از بزرگترین نعمت ها برای جامعه ایمانی، وجود نفاق نسبی است[1]؛ اگر اندازه نفاق، نزدیک به صفر یا صد بشود، جامعه ایمانی نابود می شود. اگر گزاره های دینی، گریزستیز باشند، نفاق به سمت صد حرکت می کند؛ چون اگر نپذیری، دیگر دیوانه و غیرطبیعی هستی و کسی تو را نمی پذیرد.

3_5. تفاوت شکَ ذهنی با شکّ عقلی (ابَرتردید یا همان شکّ استراتژیک) گفتیم که در هر فرایند ارتباطی استراتژیک، دو مولفه تعیین کننده وجود دارد؛ الف. عناصر ارتباطی؛ شامل پیامبر، پیام و پیامگیر و شرایط هر کدام؛ ب. مراتب استراتژیک ارتباطی، یعنی حرکت از پیرامون به مرکز. بی توجهی به هر یک از این دو اصل و فروعاتشان[2]، سبب دور شدن از تعلیم و تربیت استراتژیک و شکل گیری مدل طاغوتی تعلیم و تربیت می شود. بنابراین، در تعلیم و تربیت استراتژیک، گزاره های دینی،، نباید مخاطب را وادار به پذیرش[3] و ایمان کنند؛ اگر گزاره ها، ریاضی ورانه و گریزناپذیر باشند، در این حالت، امکان شک ذهنی به صفر می رسد، همزمان، امکان شکل گیری ارتباطات و تعلیم و تربیت استراتژیک هم به صفر می رسد؛ یعنی نه تنها ابرشکّ بلکه ابَرجهل، شکل می گیرد. پس سزاوار است که مخاطب، تسلیم گزاره حق شود نه اینکه گزاره حق، خود را به مخاطب تحمیل کند. یعنی امکان تردید ذهنی، در هیچ یک از گزاره های بنیادین دینی، نباید صفر باشد. به بیان دیگر، قرآن و سایر گزار های هدایت آور، نباید فاقد شکّ ذهنی باشند، بنابراین آیات متشابه، بهترین بستر برای تولید شک و حتی انکار ذهنی است. آنچه که قرآن و عترت، نباید به آن آلوده باشند، شک استراتژیک است. اَبَرشک، تنها در پی فقدان شرایط و ضوابط تعلیم و تربیت استراتژیک، شکل می گیرد. از آنجا که هیچ نقص استراتژیکی در عناصر ارتباطی (پیام و پیامبر) و مراتب استراتژیک ارتباطات دینی نیست، پس هیچ شک استراتژیک در قرآن و عترت (سامانه هدایت آور) وجود ندارد: «ذلک الکتاب لا رَیبَ فیه». یکی از مهمترین عناصر تمایز بخش بین شک ذهنی و شک استراتژیک (اَبَرشکّ) این است که شک ذهنی، مربوط به ذهن است نه انسان، ولی شکّ عقلی، مربوط به یک انسان است نه ذهن انسان. قرآن در تبیین سومین مولفه مهم از عناصر ارتباطی، به اهمیت ویژگی های مخاطب پرداخته، هدایت را مخصوص کسانی می داند که دارای تقوای فطری هستند. یعنی قرآن برای همه مخلوقات، هدایت آور است، اما تنها متقین هستند که توان هدایت پذیری دارند و ستمگران نه تنها بهره ای از قرآن ندارند، بلکه از آن به زیان هم می افتند: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً» اسراء/82. پس، در منطق تعلیم و تربیت استراتژیک، نبود امکان شک ذهنی، نه تنها مفید نیست، بلکه سبب تولید شک، عقلی بلکه انکار استراتژیک (عقلی) هم می شود.

3_5_1. خطر عظیم رفع امکان شک ذهنی و بدیهی سازی گزاره ها؛ فرض کنید سامانه بینایی یک نفر، ضعیف است. شما یک چیزی را در نور و فاصله عادی در دیدرس او قرار می دهید. اما او به دلیل مشکلی شناساگری (سابجکتیو) خود، قادر به شناخت آن نیست، در این حال، منطق حاکم بر انسان شناسی ذهنی به شما می گوید که باید ضریب شفافیت و انکارناپذیری پدیده را بالا ببریم؛ یعنی عیب شناساگر را به پای پدیده مورد شناخت می نویسد. و به دستور پیروان منطق ارسطویی، شروع به شفاف کردن و انکار ناپذیری گزاره می کند، تا جایی که نور متصاعد شده از پدیده ای که فلان شخص نمی توانست آن را ببیند، به نقطه ای روشنایی بسیار شدید (مثل روشنایی مرکز خورشید یا نور جوشکاری) می رسد. در این حال، همان اندک توانی که شناساگر برای شناخت هم داشت، از دست می رود و دیگر اصلا نمی بیند. زیرا ندیدن اولیه، ناشی از ضعف چشم بود، نه عیب پدیده در معرض دید. در این حال باید عینک زد، نه اینکه نور پدیده در دیدرس را افزایش دهیم؛ در واقع، وقتی کسی به دلیل لحاظ منافعش، نمی خواهد حق را بپذیرید، ما نباید سعی کنیم که ضریب انکارناپذیری مباحث را صفر کنیم، بلکه در گام نخست باید مجادله غیر احسن (که شاید شکل آن استدلالی و تمام مواد آن هم برهانی و جزء اولیات باشد) را کنار نهاد. آنگاه متناسب با مشکل وی، راههای مختلفی را بررسی کرد؛ البته در این موارد، معمولا باید از حوزه ذهن، یک گام عقب نشینی کرده، به حوزه قلب وارد شویم و نقطه مشترک را یافته و به همدلی برسیم، اگر نه باید یک گام دیگر از مرکز به پیرامون رفت و در حوزه بدن، به همکاری و همراهی پرداخت و سپس به سوی مرکز؛ یعنی همدلی و همفکری و همگونی حرکت کرد.

3_5_2. مراء و جدال برهانی، خطرناکترین نوع جدال: عامل شکل گیری مراء سه چیز می تواند باشد؛ الف. ضعف عقلی پیام آور، ضعف عقلی پیام؛ ج. ضعف عقلی پیامگیر؛ یعنی نداشتن تقوای لازم. هنگامی که پیام آوران ما رسول خاتم، ائمه معصومین و علمای اسلام باشند، و پیام هم، خود اسلام باشد، بیشترین عامل جدال و مراء، ضعف تقوای پیامگیر است. یعنی، وقتی پیامگیر، به دلیل فقر یا فقد شرایط دریافت پیام، نتواند یا نخواهد آن را دریافت کند، هر گونه تلاش برای برهانی کردن گزاره ها و عریان کردن آنها از شک ذهنی، دلیل آن است که پیام آور (متکلم) یقین استراتژیک ندارد[4]، چون اگر یقین استراتژیک داشت، می فهمید که لازمه آن، شک استراتژیک است؛ یعنی احتمال شک ذهنی و حتی انکار گزاره دینی، امری مطلوب و ضروری است؛ و نباید کسی که در یک گزاره دینی تشکیک کرده یا آن را انکار می کند، مثل منکر (4=2+2) عرفا سفیه و دیوانه به حساب آید. زیرا در این صورت، این فرد عرفاً مجبور به پذیرش گزاره دینی می شود ولی در حقیقت، منافق است؛ و البته واضح است که خطر منافقین برای جامعه، بیش از کافرین است.[5] جدال و مراء، تخم شرّ است و نتیجه ای جز کینه ورزی[6] ندارد. مراء، دقیقا وقتی رخ می دهد که شیطان ما را از پرداختن به وظیفه شناسی و عمل به آن؛ یعنی تعقل، نه تفکر، باز دارد.[7] مراء و جدال، پست ترین خصلت[8] انسان است و پرهیز از مراء، مهمترین توصیه خداوند پس از نفی عبادت بتها است[9]؛ و خلاصه کلام اینکه مراء و جدال، همانند شرک، یکی از اسباب حبط[10] و نابودی اعمال نیک پیشین است.

3_5_3. مجادله، سلاحی مخوف تر از محاربه و مقاتله؛ حتی مقاتله با بمب اتم! وقتی کسی به دلیل فقر تقوا، زمینه پذیرش حقی را نداشته باشد، ارمغان مراء برهانی آن است که وی با اصل حق دشمن می شود نه با آن بخشی از حق که ما فکر می کردیم که او اکنون باید بپذیرد؛ پس چه بسا، طرح آن مساله حق، در این زمان و مکان و برای این فرد یا گروه، باطل باشد؛ در این حالت، اصرار و الزام ما به مخاطب، برای پذیرش مساله، او را به دو حوزه انکار اصل حق یا پیشه کردن نفاق می کشد. این مساله وقتی بسیار خطرناک می شود که فضای مجادله و خصومت و اثبات خود و انکار دیگران، جامعه را پر کند؛ در چنین اوضاع متشنج، بلکه بحرانی و بلکه جنگی و در حقیقت فراجنگی، تنها چیزی که در جبهه حق و و باطل نیست، حق است و هر دو جبهه طرفدار حق و طرفدار باطل، در باطل به سر می برند. نمونه برجسته این فضا را می توان در مجادله های پیشین، هنگامین و پسین انتخابات سال ۸۸ ایران جست؛ به فرمایش امام خامنه ای در دیدار با خبرگان رهبری در دوم مهر ۸۸ دقت کنیم: «امروز مؤثرترين سلاح بين‏المللى عليه دشمنان و مخالفين، سلاح تبليغات است؛ سلاح ارتباطات رسانه‏اى است. امروز اين قوى‏ترينِ سلاح است و از بمب اتم هم بدتر و خطرناك‏تر است. اين سلاح دشمن را شما در بلواهاى بعد از انتخابات نديديد؟ دشمن با همين سلاح، لحظه به لحظه، قضاياى ما را دنبال مى‏كرد و به كسانى كه اهل شيطنت بودند، رهنمود مى‏داد. «و انّ الشّياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم»؛ دائم به اولياء خودشان ايحاء مى‏كردند. خوب، اين حضور دشمن است ديگر؛ حضور دشمن را از اين واضح‏تر و روشن‏تر مى‏شود فرض كرد؟».

3_5_4. تفاوت مجادله و مقاتله؛ الف. در مقاتله، جنگ بدنی رخ می دهد و در مجادله، جنگ قلبی یا فکری که هم نهفته است و هم خطرناکتر؛ ب. اگر کسی با ما قتال کند، ما هم حق قتال داریم، ولی اگر کسی با ما مراء کند، ما حق مقابله به مثل و مراء کردن نداریم؛ مراء کننده، چه غالب شود و چه مغلوب، در هر دو حال، مغلوب و زیانکار است؛ اما کسی که مقاتله می کند، چه غالب شود و چه مغلوب، در هر دو حال، پیروز است و به «احدی الحسنیین» رسیده است. مجادله و مماراة با کسی که به دلیل فقدان تقوای بایسته، توان هدایت یابی در یک مساله را ندارد، بازی باخت باخت و مرگ مخوف شیطانی است. بنابراین شیاطین، ترجیح می دهدکه بیشتر از هر سلاح در عالم، از اسحله مخوف مراء و جدال استفاده کند؛ اسلحه ای که قدرت عمل آن صد در صد و قدرت تخریب آن به اندازه «حبط» اعمال است. کارخانه بزرگ این اسلحه سازی هم به دست ارسطو تاسیس شد. همانطور که خداوند بزرگترین بنده هایش را برای نبوت و هدایت انتخاب کرده، آنان را مفتخر به وحی کرده است؛ شیطان و تیم وی هم بزرگترین بندگان خود را برای گمراهی به رسالت رسانده، به آنان وحی می کند. هدف این وحی مخوف شیطانی هم جنگ مخوف لفظی؛ یا همان مراء و جدال است؛ نه جنگ نظامی: «وَ إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» انعام،121.

3_5_5. مراءگریزی انبیاء، برجسته ترین استدلال آنان با مخالفین: اعجاز موضع گیری انبیاء (ع) در هنگام مقابله افراد در پذیرش گزاره های دین، این بود که، آنان را به حوزه پیش از ذهن؛ یعنی حوزه «قلب» ارجاع می دادند[11]؛ نه اینکه بنشینند و با آنان بحث منطقی بکنند، چون مشکل، مشکل ذهنی نبود، مشکل قلبی بود. وقتی رسول خدا پس از چهل سال خدمت به مردم حجاز، در کنار کوه صفا، فریاد «یا صباحاه! سر دادند، و مردم را به توحید و معاد، یعنی فطری ترین گزاره های دین، فراخواند، ابتدا مردم مقاومت کردند. در این حال، رسول الله شروع به بحث منطقی با آنان نکردند، بلکه، با یادآوری امین بودن خودش و بازآوری امنیت روانی به قلب آنان، بهترین زمینه برای پذیرش آنان فراهم شده، حجت تمام شد. پس اگر عقل بر فکر امیری کند، انسان می تواند خدا ارضائی فکری بکند، وگرنه شیطان در پی آن است که انسان را به خودارضائی فکری و استمنای اندیشه بکشاند.

3_6. خواستگاه و خاستگاه منطق؛ منطق زاییده انسان شناسی طاغوتی ذهنزده است و خاستگاه آن هم یک محیط تحت مدیریت ابلیس؛ یعنی یونان شرکزده بوده است. براستی، منطق آورده رسول و وصی و امام الهی است یا آورده پیامبران اولوالعزم و صاحب مکتب ابلیس؟ پس «منطق» مبتنی بر نگاه طاغوتیِ امامتِ ذهن بر انسان، طراحی شده است. این کار، در راستای نادیده انگاشتن خلیفه حقیقی خداوند (عقل) در درون انسان و بی اعتنایی به عناصر حیاتی در ارتباطات و روش استراتژیک ارتباطات است. این کار، بمباران هولناک جامعه، با اسلحه مخوف پیامبران اولوالعزم ابلیس، یعنی مجادله، است. براستی، چرا حضرت رسول و امام علی (علیهما السلام) برای هدایت مردم، منطق ارسطویی را ترجمه و نشر ندادند؟ اگر ما بودیم، آنها را نعوذ بالله بی خبر، ضدّ علم[12]، یا خشک مغز و مخالف فهم عمیق دینی، نمی شمردیم؟ چرا امام سجاد، باقر، صادق، کاظم و رضا علیهم السلام، دار ترجمه برای اعدام عقلها بر پا نکردند؟ چرا مثل فارابی و ابن سینا، بساط غربزدگی و یونانی مآبی را ترویج نکردند؟ چرا منطق آورده هیچ پیامبری نبوده است و برخی آن قدر آن را ضروری می دانند که فهم صحیح قرآن و روایات را هم بدون این تحفه پیامبر اولوالعزم ابلیس، ناممکن می دانند، و براستی چه ربطی است بین آموزه های شیطانی ارسطو و حکمت؟ چرا قرآن، لقمان[13] را حکیم می داند؟ اگر حکمت متعالیه، در ادامه حکمت مشاء است، باید ارسطویی را که از آثارش شرک و بی دینی می بارد، نیز حکیم، بلکه معلم اول بشر و عقل هادی عشر و امام اول تعلیم بدانیم. شاید کسی ادعا کند که حتی جامعه اسلامی و حتی شیعی هم دچار این توهم شنیع شده است. آیا به ارسطو هم «خیر کثیر»[14] داده شده بود؟ آیا لقمان منطق و فلسفه خوانده بود؟ آیا رسول الله فلسفه و منطق به زنان[16] خود و مردم[15] یاد می داد؟ کدام یک از سخنان لقمان، طبق تعریف مناطقه و فلاسفه، حکیمانه است؟ سلمان چگونه سلمان شد، مالک چگونه مالک شد؟ در کدام کلاس، منطق و برهان آموخت؟ برهانی که در قرآن آمده است، چه ارتباطی با برهان ارسطویی دارد؟ یکی برهان عقلی و اسراتژیک است و دیگری برهان ذهنی و ضد استراتژیک. آری منطق آورده هیچ پیامبر و امامی نیست. اما راه دوم مواجه با مزخرفات گمراه کننده شیاطین، این است که سوالات آنان را بر اساس نگاه استراتژیک، مدیریت کنیم؛ یعنی در مواجه با هر سوالی، یا باید آن را حل کرد، یا مُنحلّ یا تحلیل.

3_6_1. پاسخ حلّی به خطر علم منطق؛ منطق ضدّ خاصّ و ضدّ عامّ تعقّل؛ وقتی قرار بر این است که مهمترین رسالت پیامبران اولوالعزم شیطان، این باشد که برای گمراهی جنّ و انس، به اسلحه مخوف «مجادله و مراء» روی آورد؛ قطعا کسانی را می فرستد تا مزخرفات گمراه کننده ای[17] را در جامعه نشر دهند. در اینجا چه باید کرد؟ نخستین راه این است که از با قوه قهریه، جلوی آنان را بگیریم، که به تصریح آیه 113 سوره انعام (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُون)، کاری اشتباه است. التبه مرز رها بودن شبهه افکنی های گمراه گرانه و طرح سخنان باطل ولی حق نما، آن است که مردم، توان ذهنی تحلیل و شناخت آن سخنان و سپس پیروی[18] آگاهانه از حق یا باطل را داشته باشند؛ و گرنه، آزادی افسار گسیخته بیان، چیز غلطی است. راه دیگر آن است که به شبهه ها و سخنان مزخرف آنان که به قصد گمراهی و فریب طرح شده است، پاسخ بدهیم؛ در این تمثیل ریز بین شویم:

«یک الگوی آزمایشگاهی از همه تاریخ و جغرافیا و مردم عالم را در یک کلاس شصت نفره برای مدت شصت ماه تصور کنید. استاد باید برای همه افراد، ضمن معرفی اجمالی مسیر، سختیها و خطرات آن، دستورالعمل طراحی یک خودرو، کارگاه عملی طراحی خودرو، تولید سوخت و دست یابی به نقشه مسیر و از همه مهمتر، رانندگی در این مسیر طولانی و استفاده صحیح از امکانات را به رهجویان، آموزش دهد.» از سویی، شیطان و دول استکباری، افرادی را برای شکست این دوره، در لابلای رهجویان، به مزدوری گرفته است. این مزدوران، می توانند دو کار انجام دهند، الف. شروع به مبارزه آشکار با استاد و رهروان کرده، سعی در تعطیل کردن دوره بکنند؛ کاری که برخی از شیاطین جن و انس در طول تاریخ بشر کرده اند. در این هنگام، اکثریت مردم که منافع شان در رهجویی و دینداری است، بیداری می شوند و اقلیت را بر سر جای خود می نشانند و دوره رهروی، با موفقیت دنبال می شود. اما راه دیگر این است که این مزدوران شیطان بزرگ، در قامت شاگردان درس خوان و نابغه های دوره، نمودار شوند و ؛ اولا، کلاس رهروی را به کلاس دانش جویی تنزل دهند؛ ثانیا؛ شبهات و مسائل دقیق فکری طرح کرده، استاد و کلاس را به پاسخ گویی وابدارند؛ هنگامی که استاد می گوید، راه این است، می گویند باید ثابت کنی، هنگامی که می خواهدثابت کند، می گویند، باید مقدمات خودت را مستند کرده، تدقیق کنی! هنگامی که می خواهد تدقیق کند، می گویند، مفاهیم مورد استفاده شما، ماهوی اند یا ثانی؟ ثانی فلسفی یا منطقی؟ تفاوت معرفت شناسی و منطق چیست؟ اصلا ما شک داریم که هستی هست، یا قابل شناخت است یا این شناخت، قابل تعلیم باشد! اصلا «من هستم یا نه؟» و در کشفی حیرت انگیز! و نهایت بلاهت، می گویند که «من فکر می کنم پس هستم!» و ... بر این اساس، دوره ای چند صد ساله از حیات بشر را از سر اغواگری، به مزخرفات (زخرف القول غرورا) معرفت شناسی اشغال می کنند. و از طریق همین رفتارهای نامشروع ذهنی، نطفه تولید مزخرفاتی به اسم بسیاری زا علوم ذهنی، شکل می گیرد. چیزی که رسالت مزدوران ابلیس در کارخانه مخوف اسلحه سازی مِراء و جدال بوده است. بیت الاحزانی در بیت الحکمة مامون شکل می گیرد تا امام درون (عقل) و امام برون (علی بن موسی الرضا) تحت الشعاع ائمه ابلیس یعنی ارسطو و آثارش قرار بگیرند. آیا هنوز هم باید با تحسین و اعجاب، به ارسطو نگاه کرد؟ به کانت شناسی افتخار کرد، عصر غیبت امام زمان و مدیریت آشکار ابلیس بر سرزمین های اسلامی در زمان ابن سینا را، عصر طلایی تاریخ اسلام دانست؟ عصری که در حقیقت مطلا و مزخرف است؛ زمانی، پر از «زخرف القول غروراً»! کم کم کلاس به پایان خود نزدیک می شود؛ اما متفکرین و نابغه های کلاس، هنوز در این مانده اند که من هستم یا نه؟ و خدا هست یا نه؟ و اگر خدا هست، استدلال چیست؟ برهان آنسلم درست است یا بهترین تقریر از برهان صدیقین کدام است؟ و البته، شیاطین، در موفقیتی حیرت آور، توانسته اند دوره رهروی را به دانش جویی، آن هم از نوع فلسفه غرب و شیطانی و یونانی مبتلا کنند. حالا، نه راه را شناختیم و نه راهنما، علی را خانه نشین و نهج البلاغه را کتابخانه نشین کردیم، عقل برون (ولیّ امر الهی عج) را از راه ترور عقل درون، تبعید کرده ایم. نه سوختی یافتیم و نه توشی برگرفتیم، نه خودرویی ساختیم و نه رانندگی آموختیم؛ این است هنر مجادله! هنر منطق و دانش نماهای اقماری منطق. گاهی، خود سکوت ما، مجادله است! گاهی سوال ما، مجادله است؛ گاهی خود فکر کردن ما، مجادله است؛ خود برهان ما، مجادله است؛ اصلا خود ما مجادله ایم؛ سوره مجادله کتاب مقدس شیطان که بزرگترین سوژه گمراهی بشر است. و وای بر آنان که در عمل، اولیاء شان ارسطوئیان هستند و عمرشان را در راه ارسطوئیزه کردن پرستوهای مهاجر می گذرانند. غاصبان امامت أئمه، برای تداوم غصب خلافت خدا در زمین، حوزه تعقل؛ یعنی امامت درون انسان را غصب کردند. در این حال، در دراز مدت دیگر عقلی برای انسان نمی ماند تا با آن بتواند هم سنخ بیرونی خود (امام زمان خود) را بشناسد.

3_6_2. دلیل نقضی برای عدم نیاز به منطق: «وَ اضْرِبْ لهَم مَّثَلاً أَصحْابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ؛ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيهِمُ اثْنَينْ‏ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُواْ إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ؛ قَالُواْ مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمَانُ مِن شىَ‏ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ؛ قَالُواْ رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكمُ‏ لَمُرْسَلُونَ؛ وَ مَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِين» یس، 13 تا 17. ای پیامبر! سرگذشت «اصحاب قریه» را برای آنان مثال بزن؛ آنگاه که رسولانی به سوی آنان آمدند؛ آنگاه که دو نفر از رسولان را به سوی آنان فرستادیم، اما آن دو را تکذیب کردند، آنگاه سومین رسول را شوکت مندانه فرستادیم، پس گفتند که ما به سوی شما فرستاده شده ایم! آنان گفتند شما جز بشری همانند ما نیستید و خدای رحمان، هیچ چیزی نازل نکرده است و براستی که شما دروغ می گویید! آنان گفتند که پرودرگار ما می داند که حقیقتا ما به سوی شما فرستاده شده ایم و جز بیانی روشنگر، وظیفه ای نداریم. با دقت در این گفتگو رسولان الهی با منکران حق؛ متوجه می شویم که عزت و شکست ناپذیری آنان در برابر اسلحه مخوف مراء و جدال، چه قدر معجزه آسا است. اینان می گویند که ما رسولان خدا هستیم و آنان هم با اینکه خدا را با رحمانیت، یاد می کنند، می گویند که شما دروغ می گویید؛ رسولان هم می گویند که خداوند می داند که ما رسول اوییم! و بدون هیچ مراء و جدالی، مساله خاتمه می یابد. در حالی که اگر قرار بود ضوابط ما را دنبال کنند؛ باید با آنان این گونه برهان مِرائی می چیدند: الف. الله رحمان است و رحمان یعنی کسی که مهربانی اش همه گیر است؛ ب. قطعا احتمال اینکه خداوند بر شما رحمتی بفرستد، منطقی است؛ ج. منطقا ممکن است که خداوند رحمتش را از طرف انسان هایی بر شما بفرستد؛ پس منطقا تکذیب رسولان درست نیست، بلکه دست کم باید احتمال صدق آنان را بدهید. سپس در گام بعدی شروع کنیم و آنان را یک مرحله دیگر به عقب نشینی وابدرایم تا اینکه نهایتا آنان را ناگزیر به پذیرش رسولان کنیم. اما این کار، هنگامی منطقی است که مشکل مُکذّبین، مشکل ذهنی باشد. در حالی که شواهد و نوع برخورد آنان، اصلا تایید کننده این مشکل نیست. در اینجا بهترین و عزیز و شکست ناپذیرترین روش در برابر اسلحه مخوف ابلیس در جدل برانگیزی، انتخاب شده است.

3_6_3. مسائل را حل کنیم یا منحل یا تحلیل؟ اگر زمان، زمان پرسش بود و پاسخ به آن، عامل ترور اولویت و رها شدن امور مهمتر نیست، و نیز، پاسخ به سوال، دردی از پرسشگر یا دیگران درمان می کند، باید آن مساله را حلّ کرد؛ در غیر این صورت، یا اساسا مفید نیست که باید منحل شود و یا ممکن است که بخشی از سوال، مفید باشد و بخش دیگر مُضرّ که آنها را به حلّ و منحلّ می کنیم. در پایان، نمونه هایی بسیار بدیع از مواجهات قرآن با مخاطبان بی تقوا، نشان داده شده است.

4. تعلیم و تربیت و ارتباطات استراتژیک: بر اساس انسان شناسی استراتژیک، اصل هویت انسان، عقل است نه فکر؛ بلکه فکر، ماموم و پیرو عقل است. بر این اساس، تعریف جدیدی از ارتباطات شکل می گیرد، و مهترین حوزه ارتباطی، ارتباطات عقلی می شود. سایر حوزه های ارتباطی؛ یعنی ارتباطات فکری، ارتباطات قلبی و ارتباطات رفتاری (بدنی) تحت الشعاع و متاثر از ارتباطات عقلی، شکل می یابند. در اینجا دیگر گزاره ها (پیام)، عامل تعیین کننده در ارتباطات نیستند؛ چه رسد به اینکه عنصری انحصاری باشند. آنچه تعیین کننده و حیاتی است، «خاستگاه پیام و خواستگاه پیام» است، نه آنچه اصطلاحا پیام نامیده می شود. زیرا پیام یک واسطه است انتقال است؛ یعنی چیزی که تنزل یافته یک حقیقت است. به بیان دیگر وجود نازل شده در حد وجود عینی، وجود صوری، وجود مفهومی، وجود لفظی یا کتبی؛ نه خود حقیقتی که بین دو نفر مبادله می شود. در ارتباطات استراتژیک، بیشترین مبادله ارتباطی از طریق عقل طرفین، انجام می شود، چیزی که در ادبیات دینی با عنوان هدایت باطنی شناخته می شود. البته اگر آستانه گیرندگی عقلی، پایین باشد، ارتباطات غیر عقلی (فکری، قلبی و بدنی) نقشی حیاتی و استراتژیک به خود می گیرند. اینک بیان این گونه از ارتباطات:

5. روش استراتژیک تعلیم و تربیت و عناصر اصلی ارتباطات در قرآن: پس از ارتباطات استراتژیک (مبادله عقلی و باطنی) باید روش صحیح ارتباطات در سطح، را بررسی کرد. یعنی ارتباطات استراتژیک، از مرکز به پیرامون شکل می گیرد، از عقل به فکر و از فکر به قلب و از قلب به بدن؛ اما در ارتباطات غیر استراتژیک، هم دو روش وجود دارد؛ یکی روش استراتژیک و حیاتی و دیگری روش ضد استراتژیک. روش حیاتی در ارتباطات سطحی (فکری، قلبی و رفتاری-بدنی) آن است اولا همه عناصر ارتباطات به اندازه وزن و ارزش شان در نظر گرفته شوند و ثانیا حرکت ارتباطی، از پیرامون به مرکز شکل بگیرد. در روش استراتژیک ارتباطات، تمام عناصر ارتباطاتی، از جمله سه رکن اصلی ارتباطات؛ یعنی، پیام آور، پیام، و پیامگیر و نیز فرآیند صحیح ارتباطات با توجه به ابعاد عقلی، فکری، قلبی و بدنی، لحاظ می شود. بر این اساس، قرآن با اشاره به این سه رکن اصلی روش استراتژیک ارتباطات می فرماید: «ذلِكَ الْكِتابُ» یعنی این کتابی است که خاستگاهش وحی و نازل کننده اش، روح الامین[19] و بیان کننده اش محمد امین است! «لا رَيْبَ فيه» هیچ شکّ استراتژیکی (نه شک ذهنی) در آن راه ندارد! «هُدىً لِلْمُتَّقين»؛ و تنها به درد هدایت انسان های پرهیزکار می خورد. بنابراین، تنها، از منظر کسی که تقوای فطری دارد، و به دنبال هدایت است، هیچ شکی در آن راه ندارد، اما همین قرآن از منظر منطق ارسطویی، می تواند پر از شبهه تصور شود؛ مهمترین آن شبهات هم، این است که سند این قرآن، امری مشهور است و ذهناً قابل خدشه است. یا آیات زیادی از قرآن، متشابهات یا ظواهر هستند. از این رو، قرآن به عنوان حیاتی ترین کتاب تعلیم و تربیت، می گوید که من برای همه مفید نیستم، بلکه برای ستمگران و کسانی که تقوای فطری ندارند، سودی جز زیان ندارم؛ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً» اسراء، 82.

5_1. مشکل بشر، ذهنی است یا عقلی؟ ندانستن حق یا نخواستن آن؛ نخستین گزاره ای که برای سعادت بشر لازم است را خداوند در درون وی نهاده است، اگر بشر سختی انجام تکلیف را به خود هموار کرد، یک واحد عقل وی اضافه می شود و توان وی در شناخت وظیفه مضاعف می شود؛ و همینطور به هر میزان که به وظیفه عمل کند، توان انجام وظیفه بعدی را در سطح بالاتری می یابد[20]. بنابراین، بشر هرگز به بحران شناخت دچار نمی شود مگر اینکه پیش از آن به شکل آگاهانه، حق را زیر پاگذاشته و به آن عمل نکرده باشد. بنابراین مشکل بشر در این است که حق را می فهمد، ولی از انجام آن بدش می آید: «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ» توبه، 48. «قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتاني‏ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» هود، 28. «أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُون» مومنون، 70. «لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ» زخرف، 78.

5_2. اکثریت مردم[21]، گمراه شده اند: «إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ» هود، 17. «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلىَ أَكْثرَهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُون» یس، 7. «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» فرقان، 44. «المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُون« رعد، 1. «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُون». غافر،

5_2_1. چرا اکثریت گمراه شده اند؛ به دلیل شکّ و جهل ذهنی (ندانستن) یا شک و جهل عقلی (نخواستن)؟ «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُون» مومنون، 70. «لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ» زخرف، 78. «إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُون». نحل، 22.‏ دلها منکرند نه ذهن ها.

الف. آیات گواه روشن بودن سخن خدا از نظر ذهنی: «وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ» بینه، 4. «كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ» آل عمران، 86. «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ» آل عمران، 105. «وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي‏ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ» جاثیه، 17. «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» بقره، 213.

ب. آیات گواه مشکل عقلی، با خاستگاه انحراف قلبی گمراه شدگان: «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ». قصص، 50. «وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ» بقره، 99. «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِ الَّذينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ» حج، 72.

ج. آیات گواه ختم قلوب: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَة». بقره، 7. «وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه» جاثیه، 23. «أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِم» نحل، 108. «وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرين» اعراف، 101.

د. آیات گواه عدم تعقل؛ (مشکل عقلی): «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون» اعراف، 179. «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» فرقان، 44.

ه. آیات اتمام حجت برای معذبین و هلاک شوندگان: «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» انفال، 42. «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» اسراء، 15 + ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ» مومنون، 44.‏

5_3. راههای درست مواجهه با مخاطبانی با فقر و فقد تقوای بایسته، در قرآن حکیم

5_3_1. ضرورت وجود شک استراتژیک و زمینه گمراهی؛ از راه آزادی بیان مزخرفات، برای گمراهی برخی و تقویت ذهنی و عقلی برخی دیگر: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُون؛ وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ؛ أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغي‏ حَكَماً وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ[22]؛ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ 115 وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ» انعام، 112 تا 116.

5_3_2. حتی سطحی از گناهان اجتماعی هم وجود دارد که جرم نیست، و حسابش به قیامت است: «وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي‏ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ» جاثیه، 17.

5_3_3. مراتب مواجه با مخاطب: گاهی حق روشن نیست و باید با جدال احسن، حق را تبیین کرد؛ اما در بیشتر اوقات، حق در گوش مخاطبان، فرو نمی رود[23]؛ اما ممکن است که وعظ، مفید[24] باشد، گاهی ممکن است که وعظ هم مفید نباشد[25]، اما انذاز مفید[26] باشد و گاه، انذار هم مفید نباشد[27]، بلکه ارعاب و هراس مقطعی[28] مفید باشد. گاه حتی ارعاب هم مفید نباشد، بلکه عذاب طولانی مفید باشد[29]، و گاه از آن هم بالاتر، فقط مرگ موقت[30] مفید باشد و گاه هیچ راهی جز جنگ و جهنم نباشد. به هر حال، مشکل اصلی گمراهی بشر، نشناختن حق نیست که با تیز کردن لبه گزاره ها، او را وادار به پذیرش آن کنیم. بلکه مشکل در جای دیگری است و راه حل هم چیز دیگری. نمی توان با "تن بلی" از کنار آن راه های معمولا دشواتر گذشت و به اسم دفاع از دین، به عمل شنیع خود ارضائی ذهنی پرداخت. اگر به جای برخورد جامع و استراتژیک با مخالفان حق، به استمنای اندیشه آلوده شویم، قطعا به جدال و مرائی درافتاده ایم که هدف اصلی پیامبران اولوالعزم و صاحب مکتب شیطان است: «وَ إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» انعام،121

البته نقدهای غیراستراتژیک نیز به فلسفه هست که شامل نقد موضوعات مورد تفلسف و نیز نقد نتایج فلسفی به دست آمده است که چون ارزش حیاتی نداشت، فعلا آنها را منتشر نمی کنم.

برخی از مقالات مرتبط

۱. ابرانسان شناسی، (انسان شناسی استراتژیک) ۲. تحلیل استراتژیک امامت و تبیین مدیریت ضد استراتژیک دانشمندان ۳. تحلیل استراتژیک روان‌شناسی اجتماعی مردم ایران ۴. تحلیل استراتژیک انسان شناسی عرفانی و نقد حافظ ۵. شبیخو اینفوگرافیک صهیونیزم به واژه های تکوین و تکوین واژه ها ۶. اردوهای جهادی مدلی شبیه به معجزه! ۷. ارتباطات استراتژیک۱؛ مقایسه مدل ارتباطات 7+8 با جبهه پایداری ۸. نظام آموزشی جهان/ایران، ارسطویی و ضد ولیّ امر پرور است! ۹. "انقلاب اسلامی" در تولید علم، با طراحی ابـَـرطبیعیات ۱۰. تبیین استراتژیک ولایت مومنین؛ بحثی کاملا جدید در امر به معروف؛ ۱۱. تحلیل استراتژیک طراحی استراتژیک؛ طراحی دانشگاه، بر اساس استراتژی جناب عمر و ارسطو؛ ۱۲. شبیخون اینفوگرافیک صهیونیزم به واژه های تکوین و تکوین واژه ها؛ ۱۳. تحلیل استراتژیک ضمانت اجرایی منعزل شدن ولیّ فقیه؛ ۱۴. تحلیل استراتژیک زیارت و ملاقات با امام زمان عج؛ ۱۵. طاغوت حیاتی، عامل حیات طاغوتی؛ ۱۶. تحلیل استراتژیک مردم کوفه و شهید راشل کوری؛ ۱۷. تحلیل استراتژیک فتنه بزرگتر ؛ ۱۸. مدیریت تحسین برانگیز امام خامنه ای برای هدایت جریانی به اسم فلسفه؛ ۱۹. مبانی روایی طراحی ابردانش، در حوزه عمق استراتزیک؛ ۲۰. تحلیل استراتژیک راز نام گذاری سال های اخیر با رویکرد اقتصادی


[1]. اگر نفاق نبود، استراتژی کج دار و مریز ممکن نبود، و دین حق و پیروانش نابود می شد. این مطلب به طور کاملا دقیق و مفصل، در مقالات پیایندی «ابرجنگ تاریخ» آمده است.

[2]. 1. پیام آور، روح الامین و محمد امین (حاوی آرامش و امنیت قلبی) هستند. 2. خود پیام هم تنزل یافته، در آستانه فهم مخاطب عرضه می شود؛ 3. رعایت آستانه خواست مخاطب؛ یعنی هویت پیام به گونه ای است که با خواست پیامگیرنده سنخیت دارد (بلاغت ذاتی پیام). 4. آستانه خواسته، یا تمایل بالفعل مخاطب، یا «بلاغت حالی پیام»؛ یعنی پیام متناسب با حال فعلی مخاطب عرضه شود. نه اینکه در شرایط گرسنگی، کتاب عرضه کنیم و در حالت سیری، کباب! در این مثال، هم کتاب و هم کباب، هر دو خواست ما هستند، اما خواست انسان، در شرایط خاصی، به «خواسته» او تبدیل می شود. 5. رعایت رمزگذاری استراتژیک پیام، بر پایه مهارت ذهن برای رمزگشایی، رمزگذاری متناسب با التذاذ قلب از زیبایی آن، رمزگذاری متناسب با حواس و اعضای انسان برای دریافت پیام؛ مثلا نظماهنگ سوره حمد، با معنای آن سنخیت داشته باشد، که این نظماهنگ، بتواندشوق شنیدن در مخاطب و اندیشیدن در معنای پیام را در انسان برانگیزد. بنابراین، چینش و تپش نظماهنگ واژه های قرآن، با ضرباهنگ ضربان قلب انسان، قطعه ای ملکوتی تصنیف می کنند. پس از رعایت عناصر موثر در ارتباطات، به قوانین دقیق حاکم بر فرایند ارتباطات می رسیم؛ اگر مخاطب به حوزه بیداری عقلی رسیده است، فرایند ارتباطات، از مرکز به پیرامون شکل می گیرد، اما اگر مخاطب به مرحله بیداری یا خودآگاهی عقلی نرسیده باشد، فرایند ارتباطات، از پیرامون به مرکز طراحی می شود.

[3]. البته، همانطور که قتل ائمه کفر در اجتماع، جایز است، اگر قلب هم به ناروا بر درون انسان امامت کند، می توان با ترساندن آن، ائمة الکفر درون فرد را هم کشت و زمینه را برای فهم حقایق و عمل به آن در درون فرد، ایجاد کرد؛ این مطلب در آیه 63 سوره بقره، چنین آمده است: «وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ». قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه ترساندن آنها یا قلت غرور کاذب آنها داشته است، نه اجبار، زیرا پيمان اجبارى ارزشى ندارد. تفسير نمونه، ج‏1، ص 295.

[4]. امام علی (۸): «مَن صَحًّ یقینُهُ زَهَدَ فی المِراءِ» آن کس که یقینش درست باشد، در مراء، خویشتنداری می کند. غررالحِكم، ص 275.

[5]. امیرالمومنین (ع): إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ» كافي، ج 2، ص 302. این رویش نفاق، ناشی از مراء برهانی است! یعنی وقتی برای کسی که به دلیل فقر و فقد تقوا، نمی خواهد حق را بپذیرد، ما او را با برهانی و الزام آور کردن گزاره ها؛ مثل (4=2+2) او را وادار به پذیرش کنیم.

[6]. امیرالمومنین (ع): «المِراءُ بَذرُ الشَرّ» غُرَرالحِكم، ص 463 و نیز: «ثمرةُ المِراء الشَّحناء» غررالحكم، ص 464.

[7]. امام صادق (ع): «وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاس» بحارالانوار، ج 1، ص 226.

[8]. امام صادق (ع): «الْمِرَاءُ دَاءٌ رَدِي‏ءٌ وَ لَيْسَ فِي الْإِنْسَانِ خَصْلَةٌ أَشَرَّ مِنْهُ وَ هُوَ خُلُقُ إِبْلِيسَ ... .» مستدرك الوسائل، ج 9، ص 74.

[9]. پیامبر اعظم (ص): « ذَرُوا الْمِرَاءَ فَإِنَّ أَوَّلَ مَا نَهَانِي عَنْهُ رَبِّي بَعْدَ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ الْمِرَاءُ» بحار، ج 2، ص 139.

[10]. امام صادق (ع): «إيَّاكَ وَ الْمِرَاءَ فَإِنَّهُ يُحْبِطُ عَمَلَكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْجِدَالَ فَإِنَّهُ يُوبِقُكَ وَ إِيَّاكَ وَ كَثْرَةَ الْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُبْعِدُكَ مِنَ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَعَلَّمُونَ الصَّمْتَ وَ أَنْتُمْ تَتَعَلَّمُونَ الْكَلَامَ». بحار، ج 75، ص 288.

[11]. «أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ» اعراف، 68؛ و نیز اعراف، 62، 79 و 93.

[12]. این در حالی است که خود رسول اکرم (ص) می فرمایند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين‏» بحارالانوار، ج 1، ص 177؛ پس یا فلسفه و منطق علم نبوده است یا رسول الله، ائمه و یارانشان، به سخن خود عامل نبوده اند. و نیز «قَالَتِ الْحُكَمَاءُ خُذِ الحِكْمَةَ مِنْ أَفْوَاهِ الْمَجَانِين‏» مستدرک الوسائل، ج 12، ص 203. بر این اساس، آیا، دیوانه ها استاد منطق و فلسفه اند؟ یا اساتید فلسفه و منطق دیوانه اند؟ «خذ الحكمة و لو من المشركين‏» مشکات الانوار، ص 134. و نیز از امیرالمومنین: «خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ» نهج البلاغه، ص 481. حکمت به معنای هر سخنی است که عبد را در شناخت وظیفه و عمل به آن، کمک کند. اینگونه کلام نورانی، یا تولیدی است یا توزیعی. از آنجا که رسول الله و سپس اهل بیت، معدن و خزائن علم هستند؛ حکمت تولیدی، تنها و تنها می تواند از ناحیه آنان باشد. این حکمت تولید شده، ممکن است که به دست کسانی بیفتد که منافق، مشرک یا حتی دیوانه باشند، مثل کلیدی که کلیدساز آن را ساخته است و در دست کسی است که فنون تولید کلید و ابزار باز کردن رمز قفل را نداند، اما بتواند کلید فروش باشد. بنابراین، منشا تولید نور حکمت، فقط الله و وجود نورانی اهل بیت است و هر حکمتی یا از خانه اهل بیت سرچشمه می گیرد یا ظلمت است: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْت». کافی، ج 1، ص 203؛ شرق و غرب عالم را بگردید، هیچ علم درستی را نمی یابید، مگر آنکه از نزد ما اهل بیت خارج شده باشد. بنابراین، حکمت تولید شده از سوی اهل بیت، تنها ممکن است که به شکل حکمت توزیعی، در اختیار منافق، مشرک یا دیوانه باشد. التبه، حکمت توزیعی، شرط لازم عبودیت است نه اینکه بیان آن در هر شرایط و زمان و مکانی، حکیمانه و عبودیت آور باشد؛ یعنی حتی علوم اهل بیت هم اگر تحت مدیریت استراتژیک یک امام و ولیّ امر مشروع نباشد، ممکن است که خسران آور هم باشند. زیرا این سخنان، شرط لازم علم حقیقی است، نه شرط کافی آن!

[13]. «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّه» لقمان، 12.

[14]. «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ» بقره، 269. آری صاحبان عقل می فهمند که حکمت و خیر کثیر یعنی چه، نه آنان که ذهن شان را پروار کرده اند.

[15]. «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ» جمعه، 2.

[16]. «وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى‏ في‏ بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ» احزاب، 34.

[17]. «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُون؛ وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُون». انعام، 112 و 113.

[18]. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَاب». زمر، 17 و 18.

[19]. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ» شعراء، 193.

[20]. رسول الله (ص): «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» بحارالانوار، ج 40، ص 128. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناٌ» انفال، 29.

[21]. نباید پنداشت که در هر جمعی، اکثریت مردم، گمراهند؛ مثلا اکثریت مردم ایران، بحمد الله، هدایت یافته اند. ضمنا ممکن است روزی برسد که اکثریت مردم هدایت یافته شوند (در زمان امام مهدی، عج)؛ پس شاید بتوان گفت که عبارت «اکثریت گمراه» در قرآن، قضیه ای خارجیه است؛ یعنی ناظر به مردم خاصی است، نه حقیقیه (یعنی حقیقت مردم چنان باشد که همواره اکثریتشان گمراه می شوند)؛ و یا اینکه «اکثریت گمراه» یک اصل است، نه قاعده فلسفی.

[22]. به نظر می رسد که منظور از نهی از تردید، نهی از نبود تردید ذهنی و شک پذیری گزاره های مربوط به هدایت و ضلالت در جامعه نیست، بلکه به لزوم وجود مزخرفات گمراهگر ذهنی اشاره دارد؛ یعنی نهی از شک استراتژیک؛ یعنی نهی از تردیدناپذیر کردن گزاره های مرتبط با هدایت.

[23]. «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ». 80 و 81 نمل. و نیز 52 و 53 روم.

[24]. «أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغا». نساء، 63.

[25]. «إِنىّ‏ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيم؛ قَالُواْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِين» 135 و 136 شعراء

[26]. «وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» انعام، 51.

[27]. «وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» یس، 10.

[28]. «وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» بقره، 63.

[29]. «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ كَثيراً» نساء، 160. و نیز «قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقين» مائده، 26.

[30]. «وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسىَ‏ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتىَ‏ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُون؛ ثم بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» بقره، 55 و 56.

گزارش تخلف
بعدی