راشل کوری: مامان! هنوزم دوس دارم برقصم!

در ۲۵ اسفد، سالگرد شهادت خانم راشل کوری، آیا کسی هست که از عظمت وی یاد کند؟ برایش بورس تحصیلی تعریف کند، خیابان یا میدانی را به نامش متبرک کند، به فکر ساختن مستندی باشد، در جلوی صدا و سیما به خاطر سانسور وی، تجمعی بکند یا ...؟

درست در لحظه‌اي كه بولدورز ۶۰ هزار کیلویی كاترپيلار آمريكايي پيكر مطهر يك یاس مسيحي آمريكايي را به جرم دفاع غير خشونت آميز از خانۀ فرزندان مظلوم امت محمد (ص) در فلسطين، به زير مي‌كشيد، من داشتم برای ساخت و سوخت کاترپیلار، خون راشل را به صورت آنلاين در نوشابه‌های خوشگوار مشهدالرضا مي‌نوشيدم.

تو داشتي براي فراهم کردن "شام" فانتا مي‌خريدي، خانم خبرنگارداشت با لوازم آرايشي لورئال، خود را براي مصاحبه با رئیس مجلس آماده مي‌کرد؛ تمتع‌گزاران در مكه مكرمه پپسي سرو مي‌شدند و بچه حزب اللهي‌ها دردمندانه اين فاحعه تراژیک و استراتژیک را با نوكيا به هم تسليت مي‌گفتند.

چکیده ماجرا: یکشنبه 16مارس 2003: راشل کوری دختر آمريكايي 23 ساله، از اهالی شهر المپيا در ايالت واشنگتن، به همراه 8 تن از دوستانش - پنج آمريكايي و سه انگليسي - از اعضاي جنبش جهاني همبستگی با ملت فلسطين

(International Solidarity Movement) در محله "السلام" رفح، سعی می‌کنند که از اقدام يک دستگاه بولدوزر نظامی رژيم صهيونيستی، در ويران کردن خانۀ يک فلسطينی، جلوگيری کنند.

راشل در برابر بولدوز مي‌ايستد و از رانننده مي‌خواهد که آن را متوقف سازد. وی پيراهن پرتقالی شبرنگي به تن دارد که از دور هم قابل تشخيص است. اين فعال صلح، با بلندگوی خود با راننده بولدوز صحبت می‌کند. بقيه دوستانش نيز در فاصله 20 تا 15 متری راشل، با فرياد از راننده بولدوزر می‌خواهند كه توقف کند. اما بولدوزر همچنان به سوی راشل حرکت می‌کند، راشل روی يک تل خاک مي‌رود؛

اما بولدوزر به او امان نمي‌دهد و هيولاي آهني 60 هزار كيلويي، پيكر راشل را به زير مي‌كشد، تيغه بولدوزر او را در خاک دفن مي‌كند. در همين زمان دوستان راشل فرياد می‌کشند و به راننده بولدوزر اشاره می‌کنند که توقف کند!

بولدوزر چند متر جلوتر مي‌ايستد. بيل فولاديش را كاملا پايين مي‌آورد و به سمت عقب حرکت مي‌كند تا خوب مطمئن شود كه بدن راشل را درهم شكسته است. پس از اين جنايت هولناك، نظاميان اشغالگر هيچ‌گونه کمکی به راشل نمي‌كنند. چند دقيقه بعد، يک آمبولانس فلسطينی به محل حادثه مي‌رسد و راشل را به بيمارستاني در رفح منتقل مي‌كند. راشل همان جا جان مي‌دهد.

مرگ دلخراش راشل کوری تنها دو روز در برخي رسانه‌‌ها منعکس شد. غیر از روزنامه‌‌های ایالت واشنگتن عملا هیچ رسانه دیگری در پیگیری این جنایت مخوف، یا مراسم ختم و یادبود او در غزه که با دخالت تانک‌‌های اسرائیلی به هم خورد و یا درباره عبور فخرفروشانه و با استهزاء بولدوزر قاتل از کنار مراسم و مزاحمت نیروهای اسرائیلی برای آمبولانس حامل جنازه راشل و یا درباره مجوز ندادن به والدین او برای سفر به فلسطین، گزارشی منتشر نکرد.

فردای روز شهادت راشل، ارتش اسرائیل نُه غیر نظامی فلسطینی از جمله سه کودک را کشت. این نخستین بار نیست که مردم بی‌گناه آمریکا به دست اسرائیلی‌‌ها تلف می‌‌شوند.

نیروهای اسرائیلی در نهم مارس 2002 یک زن آمریکایی 21 ساله را در حالی که کودکش را در آغوش داشت به قتل رساندند. او دورگه فلسطینی - آمریکایی بود. نیروهای اسرائیلی در 8 ژوئن1967 به ناو آمریکایی USS Liberty حمله کردند؛ 34 نفر را کشتند و 172 نفر را نیز زخمی کردند.

اما گویی اتفاقی نیفتاده است! آنها این واقعه را دفن کردند و در هیچ یک از کتاب‌‌های تاریخ یا گزارش‌‌های مربوط به خاورمیانه حتی اشاره‌‌ای به آن نرفته است. اسرائیل بعد از چند سال به سر دواندن و تحقر آمریکایی‌ها، بالاخره خسارت کمی به خانواده‌‌های قربانیان آمریکا پرداخت.

تحریف‌های بنی "اسرائیلی" شهادت مظلومانه راشل کوری: بولدوزر ارتش اسرائیل می‌‌خواست خانه‌‌هایی را که مأمن تروریست‌‌ها بود و از طریق تونل‌‌های مخفی، در زیر آنها سلاح و مواد منفجره از مصر به رفح آورده می‌‌شد، خراب کند، اما راشل کوری سد راه این عملیات شد.

یکی از این خانه‌‌ها همان خانه‌‌ای است که به ادعای والدین راشل، متعلق به یک پزشک بیگناه است. راشل و رفقای جنبشی‌‌اش وظیفه مراقبت از تونل‌‌های زیرزمینی غزه را بر عهده داشتند. و خود را موقعیتی قرار داد تا بیرون از میدان دید راننده بولدوزر باشد و براثر این حرکت ناشیانه به زیر شنی سنگین ماشین کشیده شد و جان داد.

راشل پیش خود حساب کرده بود اگر راننده متوجه مانع تراشی او در دسترسی به تروریست‌‌ها بشود، عقب‌نشینی می‌‌کند؛ اما در محاسبه‌‌اش میدان دید کوچک راننده بولدوزر را حساب نکرده بود. تام هرندال از دیگر اعضای این جنبش است که در تیراندازی‌‌ها کشته شد.

راشل چوب حماقت خود را خورد. او برای اشاعه تروریسم فلسطینی و جلوگیری از محافظت اسرائیل از شهروندانش به غزه رفته بود. مجله چپ‌‌گرای Mother Jones او را یک بی‌‌شعور فریب‌‌خورده خطرناک دانست. نتایج تحقیقات ارتش اسرائیل اقدام عمدی او به خودکشی را ثابت کرد.

جیمز تارانتو، نویسنده وال استریت ژورنال پیشنهاد داده که جایزه «ابله ترین آدم سال» را به راشل کوری برای انگولک کردن یک بیل مکانیکی بزرگ اهدا کنند. اگر این انقلابیون جین پوش و جوجه آپارتمانی‌‌های مارکسیست، در عملیات ضد تروریستی در هر نقطه‌‌ای از دنیا بجز اسرائیل مداخله می‌‌کردند، قطعاً بی‌‌رحمانه تکه تکه می‌شدند.

ولیّ خدا کیست تا به داد مظلومان و مستضعفان۱ برسد؟ برایان وود، عضو جنبش همبستگی بین‌‌المللی میگوید: "درنوردیدن مرزهای ملی به قصد مبارزه برای زندگی بیگناهانی که در چنگال ستمگران اسیرند" این بزرگترین درسی بود که راشل کوری پس داد. او در روزهای اقامت در رفح، معنای این بند از بیانیه دادگاه جنایتکاران جنگی نورمبرگ (1950) را به خوبی می‌‌فهمید که:

«انسان‌‌ها تکالیفی جهانی دارند که مقدم بر تعهدات ملی آنهاست.» و اعتقاد به این اصول وی را تشویق کرد تا جسمش را در راه دفاع از خانه آوارگانی فقیر، مقابلد بولدوزر 60 تنی کاترپیلار آمریکایی قربانی کند.

شهر المپیا؛ دریاچه کاپیتال؛ محل سکونت شهید راشل کوری

راشل کوری دختري آمریکایی است که از زندگی مرفه خود در المپیای واشنگتن دست کشید و به همراه تنی چند از دوستان همفکرش به خطرناک‌‌ترین نقطه دنیا، به رفح، آمد

تا مانع تخریب خانه‌‌های فلسطینیان بدست سربازان اسرائیلی بشود و در این راه جان خود را فدا كرد.

روایت فتح و شرح ساعت به ساعت واقعه: خبرگزاری‌‌ها، شبکه‌‌های تلویزیونی و مطبوعات آمریکا و اسرائیل طبق روال معمول‌شان خیلی گذرا از کنار آن گذشتند. اينك روايت شهادت راشل از زبان ژوزف اسميت:

"من ژوزف اسمیت هستم؛ 21 ساله و اهل کانزاس از ایالت میسوری آمریکا. دو ماه است که به عضویت جنبش همبستگی بین‌‌المللی در آمده، در رفح مستقر شده‌‌ام و قصد دارم دو ماه دیگر نیز بمانم. جنبش همبستگی بین‌‌المللی (International Solidarity Movement) یکی از تشکل‌‌های حامی مردم فلسطین است که آغوش خود را به روی داوطلبان تمام کشور‌‌های دنیا - که برای مبارزه با اشغالگران قایل به توسل به شیوه‌‌های مقاومت بدون خشونت هستند- گشوده است."

روز یکشنبه 16 مارس ۲۰۰۳، از ساعت 11 تا 13؛ ما به دو گروه تقسیم شده بودیم. گروهی را، که سپر انسانی برای محافظت از کارگران چاه آب بودند، به تل‌‌سلطان فرستاده بودیم و گروه دوم نیز مراقبت از کارگران برق محله ‌‌السلام را بر عهده داشتند. این دو منطقه به دلیل نزدیکی به مرز، از هیچ امنیتی برخوردار نیست؛ زیرا تانک‌‌های گشتی اسرائیل به‌‌محض رویت فلسطینی‌‌ها، حتی کارگران غیر نظامی و کودکان در حال بازی را به گلوله می‌‌بندند.

از ساعت 13 تا 13:30؛ همقطارانم در محلۀ ‌‌السلام متوجه عبور دو بولدوزر و یک تانک ارتش اسرائیل از مرز و تعرض به منطقه غیر نظامی فلسطین شدند. آنان به سمت مزارع و بناهای آسیب‌‌‌‌دیده رفتند و شروع به تخریب آنها کردند. خانه‌‌های نزدیک مرز به‌‌شدت در معرض تهدید و خطر بودند، بنابراین سه تن از اعضای جنبش روی بام خانه‌‌ای ایستادند و دوستان دیگرشان را فراخواندند.

از ساعت 13:30 تا 14؛ من و یکی از آنان به سمت خانه دویدیم. بولدوزرها از پیشروی به سوی خانه‌‌ای که بر بامش ایستاده بودیم دست کشیدند؛ برای اختلال در عملیات بولدوزرها به‌‌آرامی به سوی‌شان رفتیم و در میدان دیدشان نشستیم. بعد روی بام خانه نیمه‌‌ مخروبه‌‌ای که در معرض تهدید بود، ایستادیم. بولدوزر قصد تخریب خانه نیمه‌‌مخروبه را داشت؛ دوست اسکاتلندی‌‌ام کنار خانه جست و خیز می‌‌کرد تا مانع تخریب آنجا شود. راشل و دو همقطار دیگرمان که در کنار چاه آب مراقبت می‌‌کردند با یک پلاکارد و بلندگو به ما پیوستند. راشل و آن اسکاتلندی کت‌‌های نارنجی رنگ براق راه راه به تن داشتند.

از ساعت 14 تا 15؛ یک خبرگزاری، سفارتخانه‌‌های آمریکا و انگلیس را از رفتار تهاجمی بولدوزرهای ارتش اسرائیل و به خطر افتادن جان شهروندان آمریکایی و انگلیسی با‌‌خبر کرد. اما آنها اقدامی نکردند. بولدوزر تقلا می‌‌کرد تا آن خانه نیمه مخروبه را فرو بریزد و ما همچنان سد راهش بودیم. ناگهان یک ستون بتونی کنار دوست اسکاتلندی‌‌مان فرو ریخت که خوشبختانه آسیبی به او نرسید. از ترس آنکه مبادا اسرائیلی‌‌ها دو خانه پشت این بنای نیمه‌‌مخروبه را هدف بگیرند یک نفر را روی بام خانه‌‌ها مستقر کردم و خود نیز بر بام نزدیکترین خانه ایستادم. بولدوزر دیگر می‌‌خواست گیاهان مزرعه‌‌ها را نابود کند که راشل و دو نفر دیگر سد راهش شدند. راننده برای ترساندن راشل و همراهانش به پیشروی ادامه داد و حتی شروع به شکافتن زمین کرد، خوشبختانه نزدیکی آنها ترمز کرد و آنها آسیبی ندیدند. بعد از ده دقیقه، بولدوزرها به سمت مرز عقب نشستند و کنار تانک‌‌های اسرائیلی رو به خانه‌‌ها موضع گرفتند.

من روی بام ایستاده بودم. بقیه همقطارانم در حالی که پلاکارد «جنبش همبستگی بین‌‌المللی» را بالای سر داشتند در مقابل تجهیزات ارتش جمع شدند و راشل با بلند گو با آنها شروع به صحبت کرد. از دهان سربازان داخل تانک، حرف‌‌های رکیک بیرون می‌‌آمد و از ما می‌‌خواستند که برویم رد کارمان. چند تیر هشدار به زمین شلیک کردند و گاز اشک آور انداختند که با وزش باد به سمت شرق پراکنده شد. از رویارویی ما با بولدوزر‌‌‌‌ها چند دقیقه‌‌ای می‌‌گذشت که ناگهان تغییر مسیر داده‌‌، به سمت شرق راندند. پنج نفر از همقطاران ما به تعقیب بولدوزر پرداختند. من و یکی دیگر از بام خانه پایین آمدیم. راشل همچنان داشت با بلندگو با سربازان صحبت می‌‌کرد. سربازان قصد داشتند او را به تانک نزدیک کنند، ولی راشل به علت رفتار بی‌‌نزاکت و تهاجمی آنها، امتناع کرد.

ساعت 15 تا 16؛ از دور دیدیم بولدوزرها دوباره به خاک فلسطین تعرض کرده، شش تن از دوستان ما سعی می‌‌کنند جلوی آنها را بگیرند. بنابر‌‌این تانک را به حال خود گذاشتیم و به دوستان پیوستیم. در این گیرو دار، یک همکار آمریکایی به نام «ویل» به کپه‌‌ای از سیم خاردار کوبیده شد.شانس آورد که بولدوزر ترمز کرد و به موقع عقب کشید. لباسش به سیم‌‌خاردار گیر کرده بود که به کمک ما خلاص شد. تانک به نزدیکی ما آمد. سربازی سرش را از برجک آن بیرون آورد؛ چشمانش ناگهان گرد شد؛ گویی انتظار نداشت «ویل» را زنده ببیند.

از ساعت 16 تا 16:45؛ روی ساختمان‌‌های مخروبه رفتیم تا نگذاریم بولدوزرها به زمین‌‌های فلسطینی‌ها آسیب برسانند. رانندگان بولدوزر‌‌ها فحش می‌‌دادند، می‌‌خندیدند و شکلک درمی‌آوردند.

از ساعت 16:45 تا 17؛ یکی از اهالی رفح، پزشکی بود که راشل و سایر دوستان ما اغلب در خانه او اقامت می‌‌کردند. بولدوزری به سمت خانه او آمد. راشل سر راه نشسته بود. از روی بلندی به خوبی می‌‌توانستیم اطرف‌مان را ببینیم.

راشل کت نارنجی براقی به تن داشت و در فاصله حدود 15 متری بولدوزر روی زمین نشسته بود. در این هنگام، مثل بقیه بچه‌ها، که توانسته بودند بولدوزرها را به عقب نشینی وادار کنند، شروع به جنب و جوش و فریاد کرد. بولدوزر همچنان جلو می‌‌آمد و در نزدیکی راشل خاک را زیر و رو می‌‌کرد. تلی از خاک که با بیل بولدوزر کنده شده بود شکل گرفت. اگر همانجا ترمز کرده بود شاید در نهایت پاهایش می‌‌شکست. اما بولدوزر با پیشروی خود، راشل را به زیر کشید.

به طرف بولدوزر دویدیم. داد و فریاد راه انداختیم. یکی از دوستان با بلندگو فریاد می‌‌کشید؛ اما راننده هم چنان بی‌‌اعتنا به داد و فریاد ما، به پیش راند و راشل را کاملاً زیر گرفت. سپس بدون آنکه بیل را بلند کند، دنده عقب گرفت و همین‌‌طور که به خط مرزی باز می‌‌گشت راشل را روی زمین خرد و خمیر کرد!

چند نفر به طرف راشل دویدند و بی‌‌درنگ کمک‌‌های اولیه را شروع کردند.

مقتل خوانی ژوزف اسمیت برای یاس مسیحی آمریکایی: "بدنش آش و لاش، صورتش پاره پاره و خونین و پوستش کبود شده بود؛ با صدای ضعیف و حلقومی گفت: «کمرم شکست!» دیگر از او چیزی نشنیدیم." سلام بر کمر شکسته حضرت امام حسین علیه السلام و بدن مطهرش که زیر سمّ اسبان لگدمال شد: الا یا أهل العالم! إن جدّی الحسین، سفکوه عدواناً! و حسين عليه السلام در آن لحظه هیچ کس نداشت!

او را به پهلو خواباندیم تا در صورت استفراغ یا خونریزی، خفه نشود. علائم خونریزی مغزی را تشخیص دادیم.

سرش را بالا گرفتیم و دائم با او حرف می‌‌زدیم تا هوشیاریش حفظ شود.

بولدوزري كه در فاصله 30 متری ما کار می‌‌کرد، دست از کار کشید و به سمت مرز عقب نشست و در نزدیکی بولدوزر قاتل توقف کرد. یک تانک به ما نزدیک شد تا اوضاع را بررسی کند. نعره‌‌زنان گفتیم بولدوزر از روی دوستم عبور کرده و او می‌‌میرد. اما دریغ از کلامی که از دهان سربازان بیرون بیاید! نه کمک کردند و نه سوالی پرسیدند. با بیسیم پیام‌‌هایی رد و بدل کردند و بدون عقب‌‌نشینی میان دو بولدوزر توقف کردند.

یکی از دوستانم به خانه دکتر دوید تا او را برای کمک بر بالین راشل بیاورد و آمبولانس خبر کند. ما با تلفن‌های همراه خود نمی‌‌توانستیم شماره اورژانس را بگیریم. به سربازان اطلاع دادیم آمبولانس فلسطینی در راه است تا به سویش تیر‌‌اندازی نکنند.

در ساعت 17 تا 17:30؛ آمبولانس رسید. امدادگران با به خطر انداختن جانشان از آمبولانس بیرون آمدند و برای انتقال راشل دوان‌دوان به نوار مرزی رفتند. ما نیز همچون سپر انسانی نگذاشتیم تیراندازان تانک به امدادگران آسیب برسانند؛ قبلا بارها مرتکب این عمل شده بودند.

از بولدوزر‌‌ها عکس گرفتیم، اما تصویر برداری از راننده به خاطر شیشه‌‌های دودی اتاقک بولدوزر ممکن نشد. راشل را به آمبولانس رساندند.

چشمانش باز بود و هنوز نفس می‌‌کشید!

اما آثار درد شدید از سیمایش پیدا بود.

چهار نفر از دوستان، راشل را تا بیمارستان «النجار» همراهی کردند.

در ساعت 17:20؛ جسد راشل را که رویش ملافه سفیدی بود از اورژانس خارج کردند!

محمد، از دوستان ما و عضو قابل اعتماد جنبش، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، بغض راه گلویش را بسته بود، گفت: «تمام کرد!»

نمی توانستم مرگ سریع راشل را باور کنم.

راشل شهید شرف و انسانیت است؛ شهید غسل و کفن ندارد !

حیرت‌‌زده و مبهوت به دیوار تکیه دادم و ناگهان مانند دیگران بغضم ترکید و شروع به گریه کردم.

محمد به یکی از شبکه‌‌‌‌‌‌های تلویزیونی بین‌‌المللی این حادثه دلخراش را خبر داده بود.

من و راشل در یک کالج تحصیل می‌‌کردیم. اما آشنایی ما دورادور بود. روزی که به من رایانامه‌ای ارسال کرد و گفت که قصد دارد یکسره به رفح بیاید. بسیار خوشحال شدم. ملحق شدن عضوی جدید برای مدتی طولانی به ما به‌‌خصوص شخصیتی متعهد و ایثارگر چون راشل، تصادفی هیجان‌‌انگیز و غيرقابل تصور بود.

راشل به نیت اقامت دو یا چند ماهه به رفح آمد. اما انگیزه و رویای بزرگتری در سر می‌پروراند: خواهرخواندگی رفح با المپیا در آمریکا!

هفت هفته اقامت او در رفح تأثیر شگرفی بر مردم این دیار برجای گذاشت. عده زیادی برای نمایش عمق اندوه خود در تشییع جنازه‌‌اش شرکت کردند.

کودکان رفح از او خاطرات خوشی به یاد دارند. تنقلات به آنان می‌‌داد و گاهی نیز همبازی‌‌شان می‌شد.

فلسطینیان می‌‌گفتند: «تو خارجی بودی، اما حالا از مایی».

راشل حدود يک ماه پيش از شهادتش در تظاهرات عمومی کودکان فلسطينی در استان رفح ضد ادامه تجاوزات وحشيانه صهيونيست‌ها بر ضد ملت بی دفاع فلسطين شرکت کرد.

و در اين تظاهرات پرچم امريکا و رژيم صهيونيستی را به آتش کشيد.

وی همچين بوش رئيس جمهور امريکا را يکی از جنايتکاران جنگی قلمداد کرد و خواستار تحويل وی به دادگاه بين المللی جنايتکاران جنگی شد. کودکان مظلوم فلسطين را دوست داشت.

در آن تظاهرات راشل گفت: به خاطر اين در فعاليت‌های کودکان شرکت می‌کنم که آنان در شرايط بسيار سختی زير باران گلوله‌ها و بمب‌ها زندگی می‌کنند.

منازل اطرافشان ويران می‌شود و آب آلوده می‌نوشند. و من هر کاری که از دستم برآيد برای اين کودکان مظلوم انجام خواهم داد! سلام خدا بر ساقی کربلا و حامی خیمه ها!

بیانیه پدر و مادر راشل، آقای کوری و خانم سیندی کوری: ما اكنون در حال سوگواري هستيم و تلاش مي‌كنيم جزئيات مربوط به مرگ راشل در نوار غزه را به دست بياوريم. ما فرزندان‌مان را طوري پرورش داديم كه زيبايي‌هاي جامعه جهاني و خانواده را پاس بدارند و افتخار مي‌كنيم كه راشل توانست بر اساس باورهايش زندگي كند.

او سرشار از عشق و احساس وظيفه نسبت به همنوعانش در همه جاي جهان بود. و او جانش را براي دفاع از آنها كه خود بي دفاع هستند گذاشت! راشل از نوار غزه براي ما مي‌نوشت و ما مايليم تجارب او را از زبان خودش در رسانه‌ها منتشر كنيم. 16 مارس با سپاس!

پدر و مادر راشل در محل شهادت راشل

ادوارد سعيد: در طي اقامت کوتاهم در "سياتل" در آنجا شبي با خواهر و والدين "راشل کوري" که هنوز از شوک قتل او توسط بولدوزرهاي اسرائيلي در غزه در 16 مارس امسال، بيرون نيامده بودند، ملاقات کردم.

آقاي کوری به من گفت که او خود بولدوزر مي‌رانده است، البته نه بولدوزر 60 تني کاترپيلار که مخصوص تخريب منازل است، بولدوزری که دختر شجاعش را هنگام جلوگيري از تخريب خانه يک فلسطيني به قتل رساند.

آنها بلافاصله با سناتورهاي انتخابي‌شان، پتي موري و مري کانت ول، که هر دو دموکرات هستند تماس گرفته و ماجراي قتل دخترشان را تعريف کردند و عکس العمل‌هاي قابل پيش بيني مثل ابراز انزجار، شوک، خشم و قول براي رسيدگي به ماجرا نيز دريافت کردند.

دو سناتور پس از بازگشت به واشنگتن ديگر با خانواده کوري تماس نگرفته و هيچ‌گونه رسيدگي انجام نشد. حرکت اين دختر جوان، بسیار شجاعانه و ارزشمند است!

نامه های استثنایی و معصومانه شهید راشل کوری به خانواده: بخش‌هاي از نامه راشل كوري از رفح به مادرش در 27 فوريه 2003: "دوستت دارم! دلم واقعا برايت تنگ شده! شبها کابوس‌هاي وحشتناکي مي‌بينم، تانک‌ها و بولدوزرها را مي‌بينم که دور خانه را گرفته‌اند و من و تو هم داخل خانه هستيم. گاه، آدرنالين نقش بي‌حس کننده بازي مي‌کند.

عرفات و هدیه ای که با هویت سازشکارانه اش، تضاد داشت

در چند هفته اخير، غروبها يا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور مي‌کنم. من حقیقتا براي اين مردم نگرانم! ديروز، پدري دست دو بچه‌اش را گرفته بود و در تيررس تانکها، تفنگچيان، بولدوزرها و جيپ‌هاي ارتشي به این طرف و آن طرف می‌رفت و مي‌خواست آنها را از آنجا دور کند؛ چون فکر مي‌کرد خانه‌اش را با ديناميت منفجر مي‌کنند. من و "جني" همراه چند زن و دو بچه کوچک داخل خانه مانديم ... روز يکشنبه، حدود 150 مرد فلسطيني را در يکجا جمع کرده بودند و در حاليکه تفنگهاي سربازان اسرائيلي بالاي سرشان آماده شليک بود، تانکها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب کردند، يعني جايي را که منبع تامین معاش 300 نفر بود، نابودکردند! "

نوجوانی راشل؛ برگرفته از فیلم زیر

"مادرم! من از ديدن آن مرد که فکر مي‌کرد اگر با دو بچه‌اش از خانه خارج شود و آنطور در تيررس تانکها بچرخد بيشتر در امان است، وحشت کرده بودم. من واقعا مي‌ترسيدم که آنها کشته شوند، و براي همين سعي کردم خودم را بين آنها و تانک حايل کنم! اين مسايل هر روز پيش مي‌آيد. اما ديدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولويش در بيرون سرگردان بود و بي‌نهايت غمگين به نظر مي‌رسيد، برايم لحظه عجیب و تجربه نشده‌ای را به وجود آورد ..."

"مادرم! من خيلي روي حرفهايي که شما در تلفن گفتي؛ درباره اينکه خشونت‌هاي فلسطينيها کمکي به حل قضيه نمي‌کند، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر از اهالي رفح در اسرائيل کار مي‌کردند، اين کارگران، امروز فقط ۶۰۰ نفرند. و بسیاری از اين ۶۰۰ نقر هم، از اينجا رفته‌اند؛ چون سه پست بازرسي بين اينجا و اشکلون (نزديکترين شهر اسرائيل) داير کرده اند که يک فاصله 40 دقيقه‌اي را که راه هر روزه کارگران بوده، به يک مسافرت 12 ساعته و در واقع غيرممکن تبديل کرده است ... . "

"از شروع انتفاضه تاکنون 600 خانه در رفح خراب کرده‌اند، اکثريت ساکنان اين خانه‌ها هيچ ارتباطي با مبارزان نداشتند و فقط، در نزديکی مرز زندگي مي‌کردند. اخيرا شواهدي به دست آورده‌ايم که در گذشته، کشتي‌هايي که مي‌بايد گلهاي غزه را به سمت بازارهاي اروپا ببرند، هفته‌ها براي کنترل امنيتي در معبر "ارض" منتظر مي‌ماندند. به راحتي مي‌تواني تصور کني که شاخه‌هاي گل که بعد از دو هفته معطلي در کشتي به بازار مي‌رسند چه حالی دارند و چه بازاري مي‌توانند پيدا کنند. سرانجام هم، بولدوزرها آمدند و اين مردم را از باغ و باغچه شان جدا کردند."

"چه چيز براي اين مردم مانده؟ اگر پاسخي داري به من بگو! من ندارم. اگر هر کدام از ما زندگي آنها را مي‌ديديم؛ مي‌فهمیديم که چطور آسايش و رفاه از آنها سلب شده، مي‌ديديم که چطور با فرزندان‌شان در جاهايي شبيه انبار و پستو زندگي مي‌کنند؛ اگر اين چيزها براي خودمان پيش مي‌آمد و مي‌دانستيم که سربازها، تانکها و بولدوزرها مي‌توانند هر لحظه برسند و تمام گلخانه‌هايي را که مدتها ساخته‌ايم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر ديگر، ساعتها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آيا براي دفاع از خودمان و از چيزهاي اندکي که برايمان مانده، از هر وسيله‌اي، حتي خشونت‌آميز، استفاده نمي‌کرديم؟ به نظر من چرا!"

"معتقدم در شرايط مشابه، اکثريت اسانها، هر طور که بتوانند، از خود دفاع مي‌کنند. فکر مي‌کنم عمو گريچ همين کار را مي‌کند؛ فکر مي‌کنم مادر بزرگ هم همین کار را مي‌کند؛ فکر مي‌کنم خودم هم همین کار را خواهم کرد."

"مادرم! از من مي‌خواهي که از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم؟ ديروز، وقتي آن تله، منفجر شد، شيشه هاي تمام خانه‌هاي مسکوني اطراف فرو ريخت. ما داشتيم چاي مي‌نوشيديم و من مي‌خواستم با آن دوتا کوچولو بازي کنم! تا الان، اوقات سختي را گذرانده‌ام! تحمل اين همه محبت و مهرباني برايم بسيار دشوار است، آن هم از جانب مردمي که مستقيما با مرگ رو در رو هستند."

"مي‌دانم که در آمريکا، همه مسائل اينجا، اغراق آميز به نظر مي‌رسد. صادقانه بگويم، گاه، عطوفت مطلق اين مردم که حتي در همان زمان که خانه و زندگي شان درهم کوبيده مي‌شود، مشهود است، براي من سوررئاليستي است. برايم غيرقابل تصور است که آنچه در اينجا مي‌گذرد، مي‌تواند در دنيا پيش بيايد، بدون اينکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومي در پي داشته باشد. اينها قلبم را به درد مي‌آورد، همانطور که در گذشته هم برايم دردناک بود! چه چيزهاي شنيعي که اجازه مي‌دهيم در جهان بگذرد!"

"اين چيزي است که من در اينجا شاهدش هستم؛ قتل و کشتار، حمله‌هاي موشکي، مرگ بچه‌ها با گلوله، اينها قساوت است. و وقتي همه اينها را يکجا در ذهنم جمع مي‌کنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت مي‌کنم."

"اکثريت غالب اين مردم، حتي اگر از نظر اقتصادي امکان گريز از اينجا را داشته باشند، حتي اگر واقعا بخواهند دست از مقاومت بردارند و خاک خود را رها کنند و بروند (و اين، به نظر مي رسد کوچکترين هدف سفاکي‌هاي شارون است) نمی‌توانند.

براي اين که حتي نمي‌توانند براي تقاضاي روادید به اسرائيل بروند، و براي اينکه کشورهاي ديگر اجازه ورود به آنها نمي‌دهند (نه کشور ما و نه کشورهاي عربي). براي همين است که من فکر مي‌کنم وقني تمام امکان زنده بودن فقط در يک وجب جا (غزه) خلاصه مي‌شود و از آن نمي‌توان خارج شد، مي‌توانيم از "نسل‌کشي" حرف بزنيم. شايد شما بهتر بتواني معناي "نسل‌کشي" را، بر طبق قوانين بين المللي تعريف کني. من الان آن را در ذهن ندارم. اما من، اينک بهتر مي‌توانم آن را تصوير کنم، البته اميدوارم!"

"فکر ميکنم تو ميداني که من دوست ندارم از اين کلمات سنگين استفاده کنم. ولي واقعا سعي مي‌کنم آن را تصوير کنم و بگذارم ديگران خودشان نتيجه‌گيري کنند. و با اين حال، همچنان به توضيح و تشريح موقعيت ادامه مي‌دهم."

"من فقط مي‌خواهم براي مادرم بنويسم و به او بگويم که من شاهد اين نسل کشي تاريخي و حيله‌گرانه هستم! من واقعا وحشت زده‌ام، و مدام اعتقاد عميق خود را به انسانيت و شفقت انسانی، مورد سئوال قرار مي‌دهم! اينها بايد متوقف شود!"

"فکر مي‌کنم چقدر خوب است که همه ما، همه کارهاي ديگر را رها کنيم و زندگي خود را وقف اين کار کنيم. اصلا فکر نمي‌کنم که اين کار اغراق است.

من هنوز هم دوست دارم برقصم، دوست پسر داشته باشم و با دوستان و همکارانم شادي کنم و بخندم؛

ولي در عين حال مي خواهم که اينها متوقف بشود، بيرحمي و شقاوت! اين چيزي است که حس مي‌کنم!

من احساس نااميدي مي‌کنم! من متأسفم که اين پستي و دنائت جزو واقعيتهاي جهان ماست! و اينکه ما، در عمل در آن شریکيم!

اين، آني نيست که من برايش به دنيا آمدم! اين، آني نيست که مردم اينجا برايش به دنيا آمده باشند! اين، دنيايي نيست که تو و بابا آرزويش مي‌کرديد؛ آنگاه که تصميم گرفتيد مرا داشته باشيد. "

"اين، آني نيست که من وقتي به درياچه کاپيتال نگاه مي‌کردم، مي‌گفتم: "اينست دنياي بزرگ! و من هم در آنم".

شهر المپیا؛ دریاچه کاپیتال؛ محل سکونت شهید راشل کوری

من دوست ندارم بگويم که مي‌توانم در اين دنيا در آسايش به سر ببرم و بدون هيچ نگراني و در بي خبري کامل از شرکت خودم در اين "نسل کشي"، زندگي کنم؛ باز هم انفجار بزرگي در دوردست!"

راشل عزیز! کابوس، سهم فرشته‌ها نیست، احساس گناه حق ماست: "وقتي از فلسطين برگردم، با کابوسهايم دست به گريبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از اينکه در اينجا نمانده‌ام. اما مي‌توانم خود را در کار زياد غرق کنم. آمدن به اينجا يکي از بهترين کارهايي است که تا به حال انجام داده‌ام."

شگفتا از عظمت این کلام: "خواهش مي‌کنم وقتي به نظر خل مي‌آيم، علت آنرا شرافتمندانه به اين تعبير کن که من در ميان يک نسل کشي هستم که خودم هم بطور غيرمستقيم از آن حمايت مي‌کنم و دولت من در آن مسئوليت زيادي دارد. دوستت دارم، همانطور که بابا را! متأسفم از اين که نامه بدي نوشته‌ام!"

28 فوريه 2003؛ "... ما هر روز صداي تانکها و بولدوزرها را مي شنويم، اين مردم نمونه خوبي هستند براي اين که انسان، ياد بگيرد که چطور در راههاي طولاني و سخت مقاومت کند. مي‌دانم که اين شرايط، با شدت و ضعف گوناگون بر آنان مي‌گذرد. اما من، از قدرت آنان در حفظ و نشان دادن شرف انساني شان حيرت مي‌کنم. آنان در شرايط فوق‌العاده دشواري که به سر مي‌برند، سخي و بخشنده هستند، حتی مي‌خندند، زندگي خانوادگي را حفظ مي‌کنند ... ."

راشل عزيز ديگر شهادت آرزويت نبود، نيازت شده بود! اما ما به جاي آنكه پيرو علي و ياور مظلوم باشيم و به تحقق آنچه تو در ذهن پاكت از انسانيت مي‌پروراني و رفاه و راحتي خود را فداي مبارزه با ستم مي‌كني، مشغول نشخوار آیه شیطانی "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا" هستيم تا آسايش دو گيتي مان فراهم شود . اُف به اين منطق كه با آموزه‌هاي ابتدايي انسانيت و دين ستيز دارد. شرم بر ما!

نام دخترم فاطمه است اما دوست دارم او را راشل صدا كنم. تا دلخوشي به اسم زيباي فاطمه رسم زيباتر فاطمه (تو) را، از يادم نبرد. صورت كبودت مسلمانان را به ياد ياس كبود مي‌اندازد. چه آهوانه هول و هراس صهيونيزم و بلدوزر کاترپیلار 60 هزارکیلویی شیطان را به تمسخر گرفتي! تصويري که براي هميشه از تو در ذهن انسان مي‌ماند، چهرۀ لهيده و متلاشي شده تو در زير بولدوزر كاترپيلار نيست، بلكه سیمای انساني‌ست با همه لطافتهاي پاک و کودکانه که در نسيم دنيايي که تو در آرزويش بودي معصومانه مي‌خندد!

وای بر صدا و سیمایی که صدا و سیمای معصوم ترا سانسور کند

با تشکر از استاد داودآبادی و وبلاگ بسیار خوبش"راشل کوری" که پیشگام و مرجع بسیاری از مطالب است!

دریافت سخنرانی شهید راشل کوری در نوجوانی؛ ترجمه آن در وبلاگ ادواردو آنی یلّی

دریافت مصاحبه شهید، راشل کوری؛ ترجمه آن در وبلاگ ادواردو آنی یلّی

مقاله مرتبط: تحلیل استراتژیک شخصیت شهید راشل کوری و شخصیت مردم کوفه

----------------------------------------------

[1]. "وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرا" نساء ۷۵.

"شما را چه شده است كه در راه خدا به مقاتله برنمي‌خيزيد؟ در حاليكه مردان و زنان و كودكان بيچاره و مستضعف صدا مي‌زنند: پرودگارا! ما را از اين قريه‌اي كه اهلش ظالم است نجات بده! و برايمان از طرف خودت وليّي قرار بده و برايمان از طرف خودت ياريگري قرار بده”


 





نویسه جدید وبلاگ

متن نویسه...

v   بروز طاغوت در برتر نشاندن نام شاه بر نام امام رضا علیه السلام: ده سال پیش در کلاس درس فقه، استادم گفت: "در زمان شاه، تقارنی بین تولد مبارک امام رضا و شاه اتفاق افتاد. آن سال در صفحه تقویم، نام شاه را بزرگتر از نام امام رضا نوشته بودند. خوب طاغوت همین است دیگر! اینکه احترام به نام شاه بیش از نام امام معصوم باشد!"

v  برای نام رهبری، صلوات؛ اما برای برای نام امام رضا (ع) نه! آن روز وقتی صحبت استادمان به اینجا رسید، من بلافاصله گفتم: خوب! پس چرا در جمهوری اسلامی هم هنگام آمدن نام مقدس امام کاظم یا امام جواد علیهما السلام، صلوات نمی‌فرستند، اما هنگام آمدن نام امام خمینی یا امام خامنه ای، صلوات می فرستند؟ یادم می‌آید که آیت الله مروّجی، جواب دقیقی نداد؛ و برخی از دوستانم هم به جای پاسخ، برآشفتند! من اما می‌اندیشیدم تا پاسخی برای سوال خودم پیدا کنم. اول در پی جواب نقضی بودم. بد نیست بدانیم که صلوات، بر خامنه ای نیست، بلکه بر "محمد" است:

v  پاسخ نقضی۱: ترجیح محمد (ص) بر خدای متعال! همه می ‌دانیم که عظمت خداوند (جلّ جلاله) غیرقابل قیاس با هر کسی حتی روسول الله است. پس چرا در هنگام آمدن نام ایشان، صلوات نمی‌فرستیم یا یک عباراتی حاوی مدح و ثنای الهی نمی‌آوریم، ولی روایت داریم که اگر کسی نام "محمد" را بشنود و صلوات نفرستد، راه بهشت را گم می ‌کند.

v  پاسخ نقضی۲: ترجیح امام حسین بر حضرت محمد؛ همه می ‌دانیم که مقام امام حسین از رسول الله، امام علی و حضرت زهرا، علیهم السلام، اگر پایین تر نباشد، بالاتر نیست، اما چرا سیره خود پیامبر و امام علی و همه اهل‌بیت علیهم السلام در مورد کیفیت و کمیت سوگواری برای شهادت امام حسین علیه السلام متفاوت است؟ چرا حتی آدم و نوح هم بر امام حسین گریسته اند، چرا سیره مسلمین هم بر این است که یک دهه بلکه یک اربعین بر حسین می گریند اما برای پیامبران اولوالعزم یا شخص رسول خدا - صلوات الله علیه - چنین نمی‌کنند؟

v  پاسخ نقضی۳: ترجیح امام حسین بر خدای تبارک و تعالی؛ نکته دیگر در ثواب زیارت امام حسین (ع) است که در روایات نبوی هزاران برابر ثواب زیارت خود رسول خدا و حتی کعبه تعریف شده است؛ راز این امر، در پاسخ‌های حلّی تبیین شده است.

v  پاسخ حلّی اول؛ برجسته کردن اهمیت نقطه پیرامونی در برابر بی اهمیت جلوه دادن آن: اگر کسی بخواهد با اسلام مبارزه کند، بهترین راه این است که بگوید، من خدا را قبول دارم، پیامبر را هم قبول دارم، ائمه را هم قبول دارم، اما ولایت فقیه را قبول ندارم! و سپس به همین روش از پیرامون به مرکز، هجوم خود را عمق ببخشد؛ یعنی پس از نابودی حلقه بیرونی، حلقه درونی تر؛ یعنی امامت را رد کند، سپس نبوت را و در نهایت توحید را. در این روش، توحید، اولین دوست مهاجمین و آخرین دشمن آنان خواهد بود. یعنی مهاجمین، درونی ترین لایه را به عنوان اولین دوست خود و در واقع، آخرین دشمن خود در نظر می ‌گیرد. در این حالت، ما باید با هوشیاری، تمام اهمیت اسلام را در پیرامونی‌ترین محور فعلی؛ یعنی ولایت فقهی، به نمایش درآوریم.  در واقع کسانی مثل سروش که روزگاری مقام والای پیامبر (ص) را گوشزد می‌کردند، هدفشان تجلیل از پیامبر نبود، بلکه هدفشان تنقیص علی (ع) بود؛ چنانکه دیدیم بعدا همین پیامبر و حقیقت وحی را در حد شعر، فروکاست.

v  پاسخ حلّی دوم؛ استراتژی "نوک پیکان" در برابر قاعده "حذف نقطه کارآمدی": دقت کنید که برای ناکارامد کردن نیروگاه برق هسته‌ای، لازم نیست، آن را مورد هدف قرار داد، بلکه اگر نگذارند شما انشعاب برق در منزل داشته باشید، تمام زحمات تولید انرژی هسته‌ای، یعنی زحمات 124 هزار پیامبر و امامان و علماء برای رساندن نور رستگاری، بی‌ثمر مانده است. بنابراین، اینکه گفته می شود ثواب یک قدم برداشتن برای زیارت امام حسین (ع) به اندازه ثواب نود حج و نود عمره است، به معنای برتری امام حسین بر خدای متعال نیست، بلکه به معنای کانون ثقل کارآمدی امام حسین در اسلام و ناکارامدی اسلام منهای ولایت است. پس کانون کارامدی سلاح اسلام (نوک پیکان) باید برجسته و پولادین و با اهمیت باشد. برای فهم این مطلب خوب است به یک واقعه عینی استناد کنیم:

v  اسلام ولایت فقیه محور، اسلام دارای نوک پیکان: در سال 1967 مجموعه ای از کشورهای عربی به اسرائل حمله کردند، اما پس از شش روز شکست را پذیرفتند و ذلیلانه در برابر اسرائیل سر خم کردند؛ اما در سال 2000 و 2006حزب الله لبنان، دو شکست سنگین را به اسرائیل تحمیل کرد. مقایسه داشته های مجموعه کشورهای عربی در جنگ شش روزه و نداشته های حزب الله در جنگ 33 روزه و شکستهای اعراب در سال 67 و دستاوردهای حزب الله در سال 2006، معادله فوق العاده عجیبی را نشان می دهد. در طول 60 سال از اشغال فلسطین، دست کم 300 میلیون نفر سنی، به حج و عمره رفته اند. اما بیش از یک میلیارد سنی و 300 میلیون نفر از آنها که در این 60 سال به حج و عمره رفته اند، به پشتیبانی بیش از 50 حاکمیت سیاسی و ارتش مجموعه ای از کشورهای عربی و پولهای نفت و موقعیت ژئواستراتژیک اعراب و موقعیت تثبت نشده اسرائیل، نه تنها نتوانستند فلسطین را آزاد کنند، بلکه بخشهایی از مصر، لبنان و سوریه هم اشغال شد. علاوه بر اعراب زیادی هم به دست اسرائیل اسیر شدند.

v  معجزه اندیشه صلوات بر خامنه‌ای در لبنان: این امر را مقایسه کنید با موفقیت‌های نظامیان حزب الله که یک گروه 2 هزار نفری بودند، و نه تنها از سوی کشورهای عربی حمایت نمی شدند، بلکه سینیوره در داخل لبنان هم به آنان خیانت می کرد. حزب الله نه تنها سرزمینهای اشغالی لبنان را آزاد کرد، بلکه در برابر دو نعش اسرائیلی، 300 اسیر از کشورهای عربی را هم آزاد کرد. تفاوت این دو هزار نفر با آن 300 میلیون نفر در چیست؟ در اینکه شاید چند ده نفر از اینان قدمهایی را به سمت زیارت امام حسین و فرهنگ خون بر شمشیر پیروز است رفتند. فرق در این است که اینان اسلام ولایی داشتند و آنان اسلام منهای ولایت. اینان نقطه کارامدی اسلام یعنی امامت و ولایت را کاملا برجسته و پر اهمیت دنبال می‌کردند، اما اسلام برادران سنی ما، تیری را می ماند که نوک پیکانش، پولادین نیست و در برابر دشمنان اسلام ناکارمد است. پس در برابر کسانی که تلاش می‌کنند تا نقطه ثمر بخش اسلام را از حیثیت ساقط کنند، ما باید اهمیت نقطه کارامدی و عامل به ثمر نشستن توحید و نبوت و قرآن و امامت؛ یعنی ولای فقیه و نوک پیکان اسلام را پولادین و برجسته کنیم.

v  درسی از گویچه‌های قرمز؛ چرا وقتی ضربه ای به بدن وارد می‌شود، بدن سرخ می‌شود؟ آیا نقطه‌ای که کانون توجه و تجمع گلبولهای قرمز است و به رنگ سرخ در می‌آیند، مهمترین نقطه بدن هستند؟ آیا معیار توجه گلبولهای قرمز و تجمع در یک نقطه، اهیمت آن است؟ یا راز توجه آنان به آن نقطه به دلیل در معرض هجوم بودن آن نقطه است. اساسا هنر جنگ نرم، این است که اولویت ‌های بالفعل را ترور کند. وقتی رهبری نوک پیکان اسلام کارامد است، آنان سعی می ‌کنند که این نقطه را از کانون توجه سینه سرخان مهاجر دور نگه دارند؛ به کوری چشم دشمن دانا و برای هدایت دوستان نادان بر نام امام خامنه ای صلوات!





گزارش تخلف
بعدی